Saturday, May 24, 2014

ناسيوناليسم ايراني

مقدمه

در رابطه با «پيدايش ناسيوناليسم » به نظر مي‌رسد پيش از آنكه ناسيوناليسم يك « پديدة تاريخي» باشد بيشتر يك مفهوم « تحليلي » است ناسيوناليسم غالباً در رابطه با دو قرن اخير ديده مي‌شود و اگر به عقب‌تر از آن نيز مراجعه مي‌شود به اين خاطر نيست كه در گذشته پديده‌اي بنام ناسيوناليسم وجود داشته است بلكه بيشتر به اين خاطر است تا بر روي بعضي پديده‌هاي تاريخي تاكيد گردد كه بعنوان مصاديق و محرك مي‌تواند كار برد داشته باشد در بررسي پيدايش ناسيوناليسم نمي‌توان به زمينه‌هاي عيني و ذهني مشخص كه پديدار كنندة ناسيوناليسم باشد اشاره كرد بلكه ناسيوناليسم پديده‌اي « مستحدثه » مي‌باشد كه در شكل گيري و بوجود آوردن آن و روح بخشيدن به آن از بعضي عناصر تاريخي و طبيعي اجتماعي استفاده مي‌شود شايد بر بعضي از عناصر مصطلح در مفهوم ناسيوناليسم همچون ملت، زبان، تاريخ و … انگشت گذشته و بگويند چگونه مي‌توان از تاريخي بودن چنين عناصري صرفنظر كرد ؟ بديهي است كه چنين عناصري در روند طبيعي حيات انسان‌ها وجود داشته و قابل انكار نيست اما اهم مطلب در اين است كه اين عناصر در يك فضاي «روش شناختي» و « معرفتي » تحت منطق اساسي « تضاد» و « تمايز» از كيفيت جديدي برخوردارگرديده است شكسته شدن شموليت كليسا و پاپ بر اثر قضايايي چند و واژگوني عبارت مسيحي آلماني، مسيحي فرانسوي و … به آلماني مسيحي و فرانسوي مسيحي و … و عطف توجه به گرايشات قومي و تلاش براي بيان و ترجمه كتب و تعاليم ديني به زبان‌هاي بومي كه چهرة بر جسته و تاريخي آن را در قالب « ژان هوسي » مي‌توان مشاهده كرد، از اين قبيل مي‌باشد.

تعريف ناسيوناليسم

با توجه‌به تحليل‌هاي نظري و تاريخي، لازم است اشاره شود كه ناسيوناليسم
Nationalism
را مي‌توان با تسامح و به شيوه و لفظ قدماي چند دهه پيش « آئين اصالت دادن به ملت و مليت گرايي » دانست با اين تلقي و تسامح نسبت به آن، ملت
Nation،
گروهي هستند كه خود را داراي پيوندها و حلقه‌هايي مي‌بينند كه اين پيوندها نسبت به ديگر حلقه‌ها، ارجحيت دارد. با اينكه ” آگاهي ” به اين پيوند و حلقه‌ها در جمله بالا مستتر بود، براي برجسته كردن آن اضافه مي‌شود كه صرف وجود پيوند كافي نبوده و تنها يك شرط لازم است. آشنايي و اذعان به آن پيوند نقش شرط كافي را دارد. در رابطه با همين پيوند و حلقه‌هاست كه مي‌توان از سابقه يكسان و مشترك تاريخي، فرهنگي، اقتصادي، زباني، نژادي و … نام برد كه بعنوان ملاط و ركن اتصال دهنده بكار مي‌روند.

دركل هر ملتي با توجه به دو رويكرد اساسي، اقدام به آميزه تعدادي از ملاط و ركن‌ها براي معرفي و توضيح ملت خود استناد مي‌كنند.

1-ناسيوناليسم مبتني بر رهيافت ايدئولوژيكي و رويكرد ملت سازانه

انديشه‌اي كه در اين راستا براي ساختن چهارچوب ملي جاري و فعال است از يك انگيزه قوي براي تعريف مجدد ملت خود برخورداراست قبل از هر چيز بايد عناصري از « هويت جمعي » بر اساس معيارهاي مفروض و پذيرفته شده انتخاب، تعريف و تحويل گردد براي تعريف ملت ضرورتاً بايد تمايز و تفارق‌ها تعيين گردد غالباً اين تمايزها از طريق ايدئولوژي‌هاي پايه ميسر مي‌گردد ايدئولوژي كه متأثر از بخش‌هاي فلسفي و همچنين انديشه‌هاي سياسي خاصي است از عناصر هويت جمعي همچون تاريخ، زبان، فرهنگ، سرزمين، حكومت و … تعريف مجدد ارائه مي‌دهد يعني معيارهاي تعريف بوسيله هسته‌هاي اصلي ايدئولوژي محقق مي‌گردد طبيعي است كه در چنين وضعيتي ناسيوناليسم ايتاليا در زمان موسوليني از ايدئولوژي فاشيسم منبعث باشد در كل تعريف ناسيوناليسم يا ملي براي يك ملت تابعي از ايدئولوژي‌ها و بينش‌هاي فلسفي- سياسي غالب است البته اين زماني فرض مي‌شود كه اگر هنوز ايدئولوژي مورد نظر فاقد قدرت سياسي حاكم است يعني تعريف ملت از طريق رويه‌هاي مدني و گفتمان عمومي جامعه صورت مي‌پذيرد انديشمندان فعال در عرصه‌هاي مختلف اجتماعي همچون مردم شناسي، علوم سياسي، زبانشاسي و … دستاوردهايي را ارائه كرده‌اند كه اين دستاوردها در اختيار ايدئولوژي‌هاي حاكم بر فضاي سياسي يك جامعه قرار مي‌گيرد.

در اين نوع رهيافت مي‌توان سه رويكرد را از هم تفكيك كرد رويكرد اول آن است كه ناسيوناليسم ارائه شده فرع بر ايدئولوژي باشد يا اينكه همتراز ايدئولوژي پديدار آورنده ناسيوناليسم باشد همچون ملت‌گرايي فاشيسم يا « ناسيونال سيو سياليست » آلمان و از اين قبيل … يا اينكه يك ايدئولوژي ضد استعماري باعث شود كه ناسيوناليسم محور و اساس ايدئولوژي قرار گيرد بطوريكه در بعضي حركت‌هاي ضد استعماري ملي‌گرايي خود تبديل به يك ايدئولوژي مي‌گردد و بدون اين ملت گرايي اساس حركت ضد استعماري زير سوال خواهد رفت و سومين رويكرد « همانند سازي » ناسيوناليسم است يعني بدون اينكه به مؤلفه‌هاي موجود در هويت جمعي دقت كافي بعمل آيد و ظرفيت‌هاي احساس هويتي مشترك در آن عناصر مورد ارزيابي قرار گيرد صرفاً به خاطر وجود چنين عناصري در حيات اجتماعي يك ملت از آنها در راستاي تعريف ملت و ملي بهره گيري مي‌شود زماني اين موضوع مشخص مي‌گردد كه ارزيابي كارايي و كاركرد عناصر فوق مورد نظر باشد. بعنوان مثال روشن و طبيعي است كه هيچ يك از دلايل توجيهي پيدايش ناسيوناليسم در غرب ابتدا به ساكن و بطور كامل در ايران وجود نداشته است با اينحال پديدة ناسيوناليسم و تفكر متعلق به آن البته با دگرگوني و تحريفات نه چندان كم، بزودي جاي خود را در جامعه ايراني باز نمود و از همان آغاز، بحثهاي عديده‌اي پيرامون مفهوم وطن، حدود و ثغور، تبعات، ارتباط با مذهب و جايگاه نهادهاي ملي بعمل آمد.

دربارة عنصر و يا عناصر پيوند دهنده افراد يك جامعه تحت عنوان ملت به مسايلي همچون پيشينة فرهنگي، تاريخي، مذهبي زبان، سرزمين و … كه تحت عنوان « هويت جمعي » نام گرفته، استناد شده است دستكم از دوان صفويه تا به حال نمي‌توان با صلابت بر عناصر هويت جمعي همچون زبان، نژاد، مذهب و … بعنوان عوامل پيوند دهندة ملت ايران اشاره يا تاكيد كرد.

هويت چيست؟

اگر ما « هويت» را منسوب به هو يعني حقيقت شي يا شخص كه مشتمل بر صفات جوهري او باشد بدانيم كه معرف شخصيت و هستي وجود اوست در آن صورت اين سوال و مسئله اساسي مطرح مي‌شود كه اگر به هويت جمعي قائل باشيم در آن صورت آيا عناصر هويتي كه از آن‌ها سخن گفته مي‌شود صفات جوهري يك ملت هستند اگر چنين باشد آيا افراد جامعه و هويت‌هاي آنها تابعي از اين هويت جمعي است در آن صورت آيا اين عناصر هويتي همزمان با ظهور ملت بوجود آمده است و آيا اين عناصر لايتغير مي‌باشند آيا يك ملت يك باره پديد آمده و هويت آن ملت نيز به يكباره ظهور كرده است آيا هويت افراد و اجزاء ملت نمي‌تواند در تقابل و تخالف با هويت ملت باشد و از اين قبيل سوال‌ها كه ناشي از يك « آسيب روش شناختي » حاصل مي‌شود و اين آسيب روش شناختي نتيجه يك فرض كبري‌مي‌باشد و آن اينكه« جمع » اصالت دارد وقتي جمع اصالت داشته باشد يقيناً هويت جمعي نيز اصالت خواهد داشت در حاليكه عناصر هويت جمعي غالباً در طول تاريخ شكل گرفته است و در بسياري از موارد عناصري از آن همچون دين، نژاد، زبان، سرزمين و … تغيير يافته و دگرگون شده است بنابر اين به نظر مي‌رسد بايد انواع هويت از هم تفكيك گردد.

انواع هويت:

بر اساس برداشت‌هاي فلسفي كه وجود دارد هر انساني به عنوان فرد اصالت دارد اصالت فردي منكر اصالت خداوند نيز نيست و منكر اصالت وحدت وجود نيز نيست از اصالت فرد صحبت مي‌شود چون هر فرد به صورت « انفرادي » خلق شده است و هر فرد درد و رنج و لذت‌ها و خوشي‌ها را به تنهايي و به سطح ويژه در خود تجربه مي‌كند انتخاب هر فرد بوسيله خود او انجام مي‌پذيرد بنابر اين « هويت فردي » اصالت دارد و از مهمترين عناصر آن « حق انتخاب » است كه امكان سلب آن از «انسان» به مفهوم فلسفي غير ممكن است چون در ذات اوست و از ذات او بر گرفتني نيست انسان از طريق بعضي عناصر اجتماعي كه بر حسب ضرورت و نياز و حتي نياز‌هاي بسياري اساسي كشف و خلق نموده است البته هيچكس نمي‌تواند منكر اين باشد كه اين عناصر مشترك و جمعي جزء ضرورت‌هاي اساسي انسان شده و حتي امكان ظهور هويت فردي وي همچون فكر كردن را تحقق مي‌بخشد اما در كل اين عناصر هويت جمعي « اعتباري » هستند و در نهايت اين انسان‌ها هستند كه در مورد وجود و عدم وجود آنها و چگونگي وجود و چگونگي بكارگيري آنها تصميم مي‌گيرند هويت افراد جامعه اصالت دارد و اهم و اولي است و هويت جمعي آنها ضرورت دارد و تابع ارادة افراد جامعه است حال اگر چنانچه افراد جامعه تلقي « اصيلي » از هويت جمعي داشته باشند آنوقت بايد هر آنچه را تاريخ گفته مطلق بدانند هر آنچه در زبان به مفهوم كلام قرار گرفته مطلق فرض كننده و به هيچ انتخابي در اين خصوص دست نزنند براي تحقق اهداف هويت جمعي همچون هيتلر ميليون‌ها انسان را قربان كنند نوع تلقي ما ز هويت مي‌تواند نگرش‌هاي هويتي متعددي را بشرح ذيل پديد آورد.

نگرش‌هاي هويتي:

نگرش‌هاي هويتي مجموعه انديشه‌ها، تئوري‌ها و تفسيرهاي فرهنگي، تاريخي، زبانشناختي، سياسي و ديني است كه به كار ملاط پيوند اعضاء و افراد يك « ملت » مي‌آيد نگرش‌هاي هويتي بر حسب چگونگي و نوع تأكيد بر عناصر هويت جمعي از هم تمييز داده مي‌شوند و از كاركردهاي متفاوتي نيز برخوردار است زمينه‌هاي اجتماعي نيز در شكل گيري اين نگرش‌ها سهم عمده‌اي دارد

نگرش ديرينه گرا يا بنيادگرا :

از ديد اين رهيافت تقسيم‌ها و تمايزها و تنش‌هاي ملي يا قومي « طبيعي » هستند تضاد از تمايز ناشي مي‌شود برتري فرهنگ خود راه را براي همسان سازي، تقابل‌هاي هويتي فراهم مي‌كند بنياد گرايي آرمان‌گرا نيز هست و آرمان آن مبتني بر ارزش‌هاي بنيادي سنتي و قديمي مي‌باشد سياست در خدمت آرمان قرار دارد و براي اثبات هويت خود ضرورتاً در ستيز مي‌باشد استدلالاتي كه به تاريخ چند هزار ساله اشاره دارند غالباً از اين نوع هستند امپراتوري‌هاي باستاني ايران مانند ديگر امپراطوريها، قاعدتاً موضوع ارتباط متقابل «مرزهاي تحت سلطه» و قدرت را پيش مي‌آورند كه تابعي از ميزان توانايي نظامي، سياسي، اقتصادي، و ضعف رقبا بود آن جاهايي هم كه صحبت از ايرانشهر مي‌شود، بيشتر اشاره به برگزيدگان و حاكمين و علايق و سوابق آنها به قبول و يا ردو طعن اخيار و اغيار دارد پس از اسلام هم وضع از زاويه مورد بحث تفاوتي نيافت جز اينكه ملاطي بنام دين پيوندهايي را ميان اقصي نقاط سرزمينهاي مسلمان نشين، بوجود آورد طي اين چند هزار سال قبل و بعداز اسلام، چيزي حدود دويست سلسله در طول با عرض هم بر ايران حكومت كردند كه به سختي مي‌توان يك حدود و ثغور ملي و قابل پذيرش عام را كه در بحث ناسيوناليسم يك امر لازم و ضروري است، ميان آنها تشخيص داد بهرحال نكته اصلي در بحث اين است كه انديشه حاكم بر شكل‌گيري ملت و جغرافياي مربوط به آن با كل متفاوت از شكل‌گيري واحدهاي سياسي پيش از آن است و آن ميزان از پيشينه‌هاي تاريخي هم كه بر آنها انگشت تاكيد نهاده مي‌شود بندرت مي‌توانند يك« اين هماني» قابل دفاع براي ارتباط انديشه ناسيوناليستي در يكي دو قرن گذشته با قبل را فراهم سازد توجهات متكي بر زبان، نژاد و يا مذهب كه معمولاً اين آخري از صفويه به اين سو ارائه مي‌شود، نيز وافي براي اثبات مقصود باشند سلسله‌هاي ترك‌زبان و ترك‌نژادي كه بر ايران حكومت كردند بمراتب بيش از سلسله‌هايي است كه معمولاً مي‌توان تحت عنوان پارسي زبان‌اند و پارسي نژاداند توصيف نمود در رابطه با مذهب شيعه در دوران صفويه هم به نظر مي‌رسد وضعيت صفويه يكي ازاستقلال‌هاي بزرگ در تاريخ است فراموش نگردد كه همين صفويه هم بنا به شيوه‌هاي مرسوم قلمروشان تابعي از قدرتشان بود. شايد غلبه صفويه بر دولت‌هاي محلي و كم دامنه و سعي به ايجاد قلمرويي واحد و البته نه ثابت، يا مذهب يكسان باعث شده است كه ايام حكومت اين سلسله را در زمره سوابق حكومت ملي بشمار آورند بطور مثال مشكل بتوان ميان اولين گروه‌هايي كه بنابه سوابق ديرينه شناسي در ايران در ناحيه « سياك كاشان» زندگي مي‌كردند و كاشانيان امروز، پيوند« اين هماني» تاريخي يافت مگر اينكه به تحليل و ‌و هم اشباح نياكان روي آوريم. اين توضيحات بدين خاطر آورده نشد كه پيوند ناسيوناليسم با پيشينه تاريخي را تنها در رابطه با ايران مخدوش نمائيم بلكه اصولاً ناسيوناليسم يك پديدة جديد است و نمي‌توان اين هماني تاريخي را به شكل قابل قبول برقرار نمود.

زمينه‌‌هاي تاريخي موجد ناسيوناليسم نيستند بلكه زمينه‌ها و پيشينه‌هاي تاريخي تحت« الزامات» مي‌تواند به كار آبياري كم و يا زياد پديدة مستعد رشد برآيد. و هيچگاه نمي‌تواند به تنهايي مولد آن گردد.

نگرش‌هاي بنيادگرايانه غالباً نتوانسته‌اند گسترة عمومي پيدا كرده و از رشد موثري برخوردار باشند اغلب بعلت استفاده از روش‌ها، ابزارها و تكنيك‌هاي سنتي حتي فاقد كارايي نيز بوده‌اند وآن قسم از رهيافت بنياد گرايي كه به ابزار‌هاي مدرن متوسل گرديده است صرفاً در حد اعلان موجوديت باقي مانده است و به لحاظ وجود روحيه ستيزه گرايانه سخت در اين نگرش ضرورتاً برخوردها و تقابل‌هاي بسياري را پديد آورده و از واكنش‌هاي بازدارنده بسيار ضربه پذيرفته است. همة نگرش‌ها به تاريخ و پيشينة تاريخي در راستاي بنياد گرايي نيز قرار ندارد بحث‌هاي تاريخي مربوط به ايران در اين بحث بدين علت آورده شد كه بيشتر مي‌توانست به اين بحث مربوط باشد والا در نگرش هويتي به ناسيوناليسم يك نگرش چند وجهي و گاهاً بغونج و پيچيده‌اي وجود دارد. ناسيوناليسم در جريان پيدايش خود از بعضي از ماترك و ميراث گذشته بود و به هنگام تكوين و نضج‌گيري، عملاً و نظراً به تقويت و فربهي آن ميراث همت گماشت اين تنها رابطه‌اي است كه مي‌توان از آن سخن گفت.

نگرش ساختي- كاركردي

بر پايه اين رهيافت ريشه، محتوا و شكل هويت جمعي بازتاب ‌گزينش‌هاي خلاق خلاف افراد و گروه‌هايي است كه خود و ديگران را در چارچوب شيوه‌هاي ملي تعريف مي‌كنند اجزا و عناصر لازم براي ساخت هويت و مرز ملي توسط فرهنگ تعيين مي‌شود مليت نه چيز ثابتي است و نه كاملاً باز و سيال بلكه از بسترهاي متراكم اندركنش‌هاي اجتماعي است افراد و گروه‌ها در اين نگرش گذشته را از ديدگاه حال به خاطر مي‌آورند آنچه تا به حال گفته شد رويه‌اي ساختگرايانه بود اما اين همه در راستاي كاركردهاي معيني تعريف مي‌شوند يعني عناصر ساختي هويتي در اختيار افراد، نخبگان و گروه‌هاي مليت‌گرا براي اهداف ملي مورد بهره‌برداري قرار مي‌گيرد بنابراين مليت رابطه تنگاتنگي را با «سياست» برقرار مي‌كند. در اين رهيافت ناسيوناليسم به عنوان شكلي از فرهنگ كه حاصل ايدئولوژي، زبان، اساطير، نمادو آگاهي و … مي‌باشد كه 4 كاركرد زير را بر عهده مي‌گيرد.

1- تبديل يك جمعيت منفصل به يك اجتماع ملي سياسي فعال

2- سازماندهي فرهنگ جماعت و ايجاد يك فرهنگ عالي استاندارد و رسمي

3- تبديل جماعت به يك ملت داراي همگوني فرهنگي

4- بدست آوردن يك سرزمين يا حتي يك دولت براي آن ملت
( ‌smith )
از اين منظر هم كه نگاه شود ناسيوناليسم در ايران از آن انديشه تجدد و ملزومات عيني و ذهني آن بدور بود توجه به پيشينه تاريخي پيش از آنكه معطوف به واقعيت‌هاي هويت جمعي ايراني باشد و تركيب‌هاي مختلف قومي، نژادي، زباني، ديني و … در نظر بگيرد بيشتر تحت تأثير تحولات جهان و شيوع ناسيوناليسم به ديگر كشورهاي خارج از خطه‌ اروپا شكل گرفت و رشد و نمو كرد. ايراني در تأمل و تفكر بر خواب رفتگي خود و عقب ماندگي خود پرسش‌هايي را طرح كرد كه فرض مي‌كرد پاسخ‌هاي آمادة آن در تناسب و قوالب جهاني وجود دارد لذا با شگفتي و تحسين آنها را مورد باور قرار مي‌داد كه ناسيوناليسم يكي از اين پاسخ‌هاي آماده بود البته پاسخ‌هاي ديگري همچون سوسياليسم، كمونيسم، دمكراسي و … هم وجود داشتند كه هر كدام براي خود طرفداراني داشت و بي آنكه كيفيت و نوع آنها و سازگاري و تطابق و سايز آنها مورد ارزيابي قرار گيرد بر پياده شدن آنها تاكيد گرديد در حاليكه هم به لحاظ ساختاري در خصوص تركيب‌هاي قومي، نژادي، ديني، زباني، توليدي، فرهنگي و … تفاوت‌هاي اساسي و پيچيده‌اي در ايران وجود داشت كه هر گونه تصميم‌گيري غير واقعي در اين رابطه مي‌توانست واكنش‌هاي تند اجتماعي و قومي را در بر داشته باشد و هم به لحاظ كار كردي بجاي ايجاد همگرايي منجر به واگرايي گردد و در سطح كارايي توليد اقتصادي و فكري محدوديت‌هايي را بوجود آورد

نگرش فراساختاري اجماعي

اساس اين رهيافت مبتني بر قابليت‌هاي پديداري انسان‌هاست به جاي توجه و تأكيد برساختار بر فرايند‌ها توجه دارد در اين نگرش نهادهاي اجتماعي بي بستر‌مي‌شوند آگاهي نه از طريق تئوري‌هاي مسلم و ثابت بلكه از طريق نهادهاي شناختي منتقل مي‌شود مبادلات سياسي كه بواسطه امنيت، زور، اقتدار، اجبار، مشروعيت و اطلاعات پشتيباني مي‌شد جاي فرد را به مبادلات نمادين كه بواسطه ارتباط شفاهي، انتشار، نمايش، عبادت ، تفريح، تظاهرات و … مي‌دهد. اين نگرش بر اين باور است فرهنگ ناسيوناليسم ساختگرا بعلت ذات باوري و درون گرايي از فراهم كردن بستري مناسب براي تكثير و همزيستي فرهنگي ناتوان است و بجاي آنكه فراشوندگي ساخت‌ها را پذيرا باشد با فضا سازي‌هاي خيالي ناشي از قدرت سياسي سعي در ادغام، همگون سازي و تحميل فرهنگ دارد دراين نگرش پيوند در در يك رابطه ديالكتيكي صورت مي‌گيرد پيوند يا آميزش متضمن نوعي رد و يا ناممكن دانستن امر ناب، خلوص، اصالت و ذات باوري و تاكيد بر تركيب، تعديل، داد و ستد و اختلاط است. قلمرو معرفتي اين ديد‌گاه هم در بر گيرنده عاميت و همگوني و هم در بر گيرنده خاصيت و ناهمگوني است نيروهاي ادغام گر و همگوني آخرين مكمل نيروهاي تفاوت زا و جدايي ناپذيرند. توليد در عين دارا بودن ويژگيهاي بودن قابل عرضه در عرصه جهاني است محصول انحصاري انديشه و اقتصاد مهمترين ابزار ارتباط و مبادله و حضور در عرصه جهاني است فرد براي نخستين بار در گستره جهاني ارتباط باز مي‌كند و در اين ارتباط خصوصيات هويت جمعي او صادر مي‌گردد مكان و توليد در اختيار ملت و هويت ملي است ولي زمان و فضا در اختيار همگان قرار دارد به نظر مي‌رسد جوامعي چون ايران كه جوامعي پيچيده و تنوع قومي، نژادي، زباني، ديني و … در آن بسيار است مي‌توانند كيفيت اين نگرش را براي ارزيابي و بهره گيري مورد مطالعه قرار دهند.

عناصر زير ساختي هويت

بعضي عناصر زير ساختي وجود دارند كه در شكل گيري نگرش‌هاي هويتي و شكل گيري هويت جمعي نقش و سهم بسزايي را ايفا مي‌كنند كه در اين مبحث به بعضي از اين عناصر اشاره اجمالي مي‌شود.

نوع نگاه به انسان سهم بسزايي را در اين رابطه داراست انسان مي‌تواند موجودي منفرد يا مجتمع فرض شود يا اينكه موجودي در حال شدن باشد هستي انسان تعيين مي‌كند كه ساختار فردي يا اجتماعي وي چه باشد اگر انسان موجودي پديدار شونده تصور شود يقيناً حق انتخاب وي در كليه موارد و مواقع از اهميت بسزايي بر خوردار خواهد شد يا اينكه ساخت‌هاي مدني تابعي از ارادة وي خواهد شد اما اگر چنانچه انساني در جامعه ارگانيك تصور شود به تبع خود تابعي از ساختارهاي مدني و سياسي خواهد بود و كل جامع تعيين كننده تر خواهد بود و يا اگر انسان ذره و اتم فرض شود آنگاه توافق‌ها، كاركردها و قرار دادها اهميت بسزايي خواهند يافت بنابر اين نوع نگرش به انسان بعنوان زير ساختي است كه در شكل دهي به هويت فردي و جمعي بسيار موثر است.

زبان نيز از اين جهت كه داراي سه جزء اصلي :

1-فرم

2- مفهوم

3- معنا

است نيز نقش زير ساختي خود را ايفا مي‌كند نوع كيفيت فرم زبان قابليت‌هاي ارتباطي و كلامي را تعيين مي‌كند مفهوم مستقر در زبان نيز دامنه و حوزه تكلم و گفتمان عمومي را مشخص مي‌كند و ظرفيت شناخت و آگاهي را نشان مي‌دهد و در نهايت معنايابي و معناسازي زبان ميزان فراشوندگي، رهايي بخش و پديداري انسان را تعيين مي‌كند.

تعقل و تفكر نيز بعنوان اجزاء زير ساختي كه در متن مفهوم و معنايي زبان قرار دارند سه سطح از شناخت را ممكن مي‌نمايند.

1- شناخت توصيفي معطوف به عقل ابزاري كه ماحصل آن دانش طبيعي و مشتمل بر قانون‌هاي مشترك عام است.

2- شناخت ارتباطي معطوف به عقل عملي كه پديد آورندة علوم تاريخي انساني، حقوق و هرمنوتيكي هستند

3- شناخت زيبايي شناسانه معطوف به عقل فراشونده كه رهايي انسان را در پي دارد و باعث مي‌شود تا انسان از خود عبور كند اديان از بدو پيدايش خود چنين كاركردي را ايفا كرده‌اند

همچنين بعضي كاركردهاي اساسي زيستي و اجتماعي نيز اثرات زير ساختي دارند بعنوان مثال تأمين معاش، احداث تأسيسات فردي و اجتماعي، خلق آثار هنري و زيبايي همگي در شكل گيري هويت فردي و جمعي تأثير گذار هستند يا توليدات ديگري كه در حوزة روابط اجتماعي كاركرد دارند همچون توليد هنجارها و قواعد يا توليد آموزه‌هاي اخلاقي در راستاي پرورش وجدان و در كل توليد و كشف پديده‌هاي معنابخش همچون دين، هنر، فلسفه .

بنابراين توجه دقيق به عناصر زير ساختي در تعيين حريم هويت جمعي حائز اهميت است اكر عناصر زير ساختي مورد غفلت قرار گيرد طبيعي است كه نا همگوني و ناسازگاري‌هاي اساسي در عناصر هويتي كه ساخته و پرداخته شده‌اند با مشكل مواجه شوند.

2- ناسيوناليسم معطوف به قدرت ( سياست‌هاي ناسيوناليستي)

برخلاف جريان‌هاي ناسيوناليستي اروپا كه در آنها ابتدا نگرش‌هاي هويتي شكل گرفته بعد تبديل به جنبش‌هاي مدني شده است و آنگاه اين جنبش‌ها قدرت سياسي مختص به خود را تشكيل داده‌اند در كشور ايران همانطور كه بجاي « مدرنيته» مدرنيزاسيون آمد و بجاي ظهور جنبش‌هاي ناسيوناليستي و پيرو آن حضور در عرصه سياست اين قدرت سياسي حاكم بود كه قلمرو ناسيوناليسم را تعريف مي‌كرد بجاي ظهور حركت‌هاي ناسيوناليستي،« سياست‌هاي ناسيوناليستي» از طرف حاكم سياسي مستبد اعمال مي‌گرديد ناسيوناليسم در ايران پيش از اينكه داراي شرايط و لوازم تاريخي باشد بيشتر يك سياستگزاري بود و كيفيت و نوع و سطح اين سياستگزاري را هم حاكميت سياسي تعيين مي‌كرد حتي اين سياست‌هاي ناسيوناليستي نتوانستند بر اساس واقعيت‌هاي جامعه ايران طراحي و تدوين گردند سياست‌هاي ناسيوناليستي فرهنگي يا اقتصادي بخاطر عدم وجود زمينه‌هاي اجتماعي و عدم اتكا به زير ساخت‌هاي اجتماعي صرفاً لايه نازكي از تظاهر را نمايان مي‌كرد سياسيت‌هاي اقتصادي ملي كه مي‌تواند سنت زمينه‌هاي همبستگي و تعامل را از طريق رابطه توليد و توزيع منجر گردد به لحاظ دولتي بودن و وابستگي از طريق نفت نتوانست كاركرد لازم خود را ايفا نمايد. بنابر اين ناسيوناليسم ايراني از قدرت زاده شد و با از بين رفتن قدرت سياسي حاكم نيز از عرصه اجتماعي كنار رفت.

براساس تحليل ماركسيستي كه ناسيوناليسم در پيوند با بورژوازي و فعاليت‌هاي اقتصادي بورژواهاست و بورژوازي به جهت و ضرورت توليدي بدنبال « امنيت » و « حقوق‌» يكسان براي بكارگيري سرمايه‌ و توليد خود است و اين مرزهايي فراتر از نظام بسته فئوداليته و يا مشخص تر از مرزهاي نامشخص امپراطوريها و شموليت كليسا مي‌طلبد اين نگرش جبرگرايانه نيز در جامعه ايران نتوانست مصداقي براي خود پيدا كند چرا كه در زمان اضمحلال نظام ارباب رعيتي در ايران اين بورژوازي ملي نبود كه در حال رشد و پيشرفت بود بلكه بورژوازي وابسته تجاري و صنعتي در حال ظهور بود كه منافع و فايده خود را نه در رابطه با هويت جمعي و زيرساخت‌هاي اقتصادي- ارتباطي كشور بلكه بيشتر خود را در رابطه با دولت و اقتصاد وابسته بازيابي و بازسازي مي‌كرد بورژوازي ملي نيمه شكسته بر پا شده نيز بعلت تضاد منافع با دولت و سياست‌هاي دولت و وجود خفقان سياسي هيچوقت نتوانست خود را بصورت واقعي بازشناسي و هويت سازي نمايد. گرايش‌هاي سياسي ليبراليستي متكي به بورژوازي ملي كه توانستند با عناصر فرهنگي خود علاقه بر پا نمايند بعلت قرار گرفتن در برابر سياست‌هاي اقتدار گرايانه ،سركوب و منكوب گرديدند.

جمع بندي :

بعد از اين همه بحث و اظهار نظر بايد گفت كه هدف اين نبود كه گفته شود« ناسيوناليسم » پديدة ميموني است و يا اينكه در ايران نمي‌تواندو نبايد ناسيوناليسم وجود داشته باشد غرض از نقد، يادآوري دو نكته اساسي بود اول اينكه ناسيوناليسم ظهور يافته تحت شرايط فكري و سياسي ايدئولوژيك، متفاوت از ناسيوناليسي است كه در جريان طبيعي و از طريق مراحل ظهور انديشه،فعاليت جنبش وبدست‌گيري قدرت سياسي پيدايش يافته است و دوم اين كه ناسيوناليسم بوجود آمده از تصميم قدرت سياسي حاكم مستبد، فاقد كارايي و كاركردهاي طبيعي و واقعي است اما همچنين نمي‌توان انكار كرد كه در كشور كثيرالمله يا كثير القوم مثل ايران جريان‌ها و جنبش‌هاي هويت جو و هويت طلب ظهور ننمايد دقيقاً يادآوري و نقد به اين خاطر است تا آسيب‌هاي روش شناختي و معرفتي، آشكار شده و به آگاهي گسترده برسد تا تاريخ دوباره تكرار نشود جامعة ايران بگونه‌‌اي است اولاً ملت ها ياقوميت‌ها ( به نظر مي‌رسد نبايد بر روي الفاظ حساسيت زياد نشان داد) يكسري عناصر هويت جمعي ويژه‌اي دارند كه مي‌‌توانند بر روي آنها احساس و تعقل مشتركي داشته باشند ثانياً در چهارچوب سرزمين ايران كه مهمترين نقطة اشتراك هويت جمعي ايراني است نيز مي‌توانند عناصر هويتي مشتركي را برگزيده و درباره آنها احساس، تعقل، تفكر مشترك داشته و محور زندگي خود قرار دهند بعنوان مثال دين، نگرش به جهان، انسان دوستي، توسعه پايدار، رهايي بخشي، توليد مشترك براي عرضه جهاني و … مي‌توانند عناصر هويت جمعي ايراني باشند و ميثاق سياسي آنها در قوانين اساسي و جاري متجلي خواهد بود اما نكته ظريف و اساسي در تعيين هويت جمعي، هويت طلبي، هويت جويي و ملت گرايي در اين است كه هيچ كس يا گروه و سازماني نمي‌تواند به تنهايي معرف عناصر هويتي باشد عناصر هويتي يك ملت را همان ملت تعيين مي‌كند و اين حق همه ملت‌هاست و اين حق زماني تحقق خواهد يافت كه اولاً فضاي آزاد اجتماعي و سياسي كافي براي طرح ديدگاه‌ها، نگرش ها و انديشه براي يك گفتگوي ملي فراهم گردد تا« اجماع نظر عقلاني عمومي» بدست آيد ثانياً از طريق مكانيزم نهادهاي انتخابي و نهادهاي حقوقي و نهادهاي تصميم گيري آزاد مي‌تواند اين اجماع نظرهاي عقلاني عمومي بصورت قوانين درآيند تا به پشتوانه انتخاب آزاد، مقبوليت و مشروعيت حاصل شده براي قوانين بتواند الزمات اجرايي خود را فراهم نمايد

( در اين مقاله از انديشه‌ها، تحليل‌ها و نظرات آقايان دكتر حاتم قادري و دكتر احمد گل‌محمدي استفاده شده است).

No comments:

Post a Comment