Monday, November 17, 2014

بابک چلبیانلی: مدیاهای فارسی‌زبان چندان تفاوتى با مدیاهای رژیم جمهورى اسلامى ایران ندارند


انتشار خبر ارسال نامه آقای بابک چلبیانلی سخنگوی تشکیلات دیرنیش به رئیس رادیو و تلویزیون آمریکا جفرى شل و همچنین بازرس کل وزارت امور خارجه و رادیو تلویزیون آمریکا، استیو لینک، موجب واکنش بازرسی کل وزارت خارجه آمریکا شده است. بدین منظور مصاحبه‌ای با آقای چلبیانلی ترتیب داده‌ایم .

بازرسی کل صدای آمریکا در نامه‌ای به بابک چلبیانلی نوشته است که درخواست شما پذیرفته گردید و جهت انجام امور اجرایی و تحقیقات لازم به مراجع ذیصلاح ارسال گردید.

متن پاسخ صدای آمریکا بدین شرح است:
 

VOA“
بازرسى کل وزارت امور خارجه آمریکا شکایت بابک چلبیانلى از صداى آمریکا را پذیرفت”
 
جناب بابک چلبیانلى

اداره بازرسى کل شکایت شمارا بررسى کرد ما تشخیص دادیم که اداره مناسب با نگرانى شما اداره اجرایى رادیوتلویزیون می‌باشد اطلاعات شما جهت اقدام به اداره اجرائى ارسال شد. ” اداره بازرسى کل” درخواست کرده که اداره اجرائى جهت پیگیرى جمع‌آوری اطلاعات لازمه مستقیماً با شما تماس برقرار نماید. لطفاً جهت هرگونه تحقیقات مشابه آتى از بنگاه سخن‌پراکنی (رادیوتلویزیون) با اداره اجرائى در تماس باشید.

تشکر می‌کنیم از جلب‌توجه ما به این مورد

با تشکر

مامور هات لاین

دفتر تحقیقات اداره بازرسى کل وزارت امور خارجه ایالات‌متحده

بدین منظور مصاحبه‌ای با آقای بابک چلبیانلی سخنگوی تشکیلات مقاومت ملی آذربایجان جنوبی (دیرنیش) انجام داده‌ایم ایشان در جواب علت واکنش واحد بازرسی صدای آمریکا به نامه چیست؟ گفت”من هم به‌نوبه خود از توجه تارنماى اؤیرنجی سسی به این مهم تشکر می‌کنم.

اولاً لازم است سؤال شما را تصحیح نمایم نامه من خطاب به بازرسى کل وزارت امور خارجه و رادیو تلویزیون ایالات‌متحده و همچنین ریاست کل رادیوتلویزیون دولتى آمریکا (Broadcasting Board of Governors ) بود، لازم به ذکر است رادیوتلویزیون دولتى آمریکا از سوى کمیته ٩ نفره اداره می‌شود ٨ نفر توسط رئیس‌جمهور پیشنهاد و با تصویب سنا انتخاب می‌شوند نفر نهم وزیر امور خارجه ایالات‌متحده می‌باشد. در این میان بازرسى کل وزارت امور خارجه و رادیوتلویزیون آمریکا به شکایت مذکور جواب دادند.

تصریح کردند که شکایت مرا به اداره اجرائى بازرسى کل ارجاع دادند.

همان‌طور که می‌دانید کنگره آمریکا قصد دارد در رابطه با ارتباط برخى از کارکنان بخش فارسى صداى آمریکا با دولت ایران تحقیقاتى انجام دهد منهم احساس کردم از این فرصت می‌توانیم استفاده نماییم.

ایشان منظور خود از وجود تبعیض در صدای آمریکا را این‌چنین بیان داشتند “صداى آمریکا که از سوى دولت ایالت متحده اداره می‌شود دولت آمریکا جهت ترویج دمکراسى با آگاهى دهى سالم و انتشار اخبار بی‌طرف و بدون سانسور تلاش می‌کند به مردم ایران تا حد امکان اخبار سالم و بی‌طرف ارائه نماید اما همان‌طور که می‌بینید بخش فارسى مدیاهای آمریکا اعم از رادیو فردا و تلویزیون صداى آمریکا اخبار ملل غیر فارس بخصوص اخبار مربوط به آزربایجان را بایکوت می‌کند و گاها با دعوت از کارشناسان آزربایجانى مرکزگرا سعى در گمراه کردن مردم دارد عملاً مدیاهای فارس زبان آمریکا براى ما چندان تفاوتى با مدیاهای رژیم جمهورى اسلامى ایران را ندارند حداقل در بایکوت و سانسور اخبار آزربایجانیان مخرج مشترک دارند.

لازم است هم‌وطنان عزیز بدانند بخش فارسى صداى آمریکا سالانه ٧۵میلیون دلار بودجه دریافت می‌نماید حال‌آنکه بخش آزربایجانى صداى آمریکا فقط یک‌میلیون دلار بودجه دارد که در مقام مقایسه بخش آزربایجانى به‌مراتب بیشتر اخبار آزربایجان جنوبى را مورد پوشش قرار می‌دهد.

بابک چلبیانلی در مقابل این سؤال که آیا از نزدیک دیداری در این مورد مقامات دولت آمریکا داشته‌اید و یا در آینده چنین دیداری انجام خواهد گرفت جواب داد “بعد از نامه‌نگاری از سوى فعالان حقوق بشر آمریکا تلفنى با من تماس گرفتند ضمن تشکر قول دادند در این مورد با کنگره تماس خواهند گرفت همان‌طور هم شد در حال حاضر با کنگر سمن دانا روها باکر و چند تن دیگر مذاکره شده است همچنین از واحد بازرسى کل وزارت خارجه و رادیوتلویزیون دولتى تماس گرفتند فعلاً این واحدها در حال جمع‌آوری شکایات و پیشنهادات هستند امیدوارم به نتیجه خوبى برسیم.

سخنگوی دیرنیش علت عدم اشاره به رادیو فردا در نامه اخیر خود به مقامات آمریکایی را این‌چنین بیان نمود “نامه خطاب به ریس کل رادیو تى وى و بازرسى کل بود جا داشت هر دو رسانه یعنی رادیو فردا و صداى آمریکا را مطرح بکنیم اما با توجه به گستردگى تلویزیون و اهمیت آن در بین مردم به صداى آمریکا بیشتر تمرکز کردم اما در تماس‌هایمان در مورد رادیو فردا هم‌صحبت کردیم و خواهیم کرد.”

چلبیانلی همچنین در جواب این سؤال که به نظر ایشان این‌چنین اقداماتی باعث شکسته شدن بایکوت خبری آزربایجان در رسانه‌های فارسی‌زبان خواهد شد بیان داشت:

“امیدوارم که چنین باشد اما من به‌نوبه خود و در حد امکاناتمان سعى می‌کنم به‌عنوان یک فعال ملى ساکن آمریکا وظیفه ملى خود را انجام دهم ما هم به این کشور مالیات می‌دهیم ماها به‌عنوان شهروندان آزربایجان جنوبى- آمریکایى حق‌داریم در مورد حقوق خودمان به مراجع مربوطه مراجعه کنیم و از آن‌ها در مورد نگرانی‌هایمان سؤال کنیم.

امیدوارم که سایر فعالین نیز به‌صورت گروهى یا فردى در این مورد و یا موارد مشابه از کانال‌های رسمى و مربوطه پى گیر حقوق خود و ملتمان باشند.

من به‌شخصه تا آخر این مسئله را پى گیرى خواهم کرد.”

زبانی بنام فارسی وجود نداشته و ندارد ــ ارسلان قشقایی





بدنبال نشر مقاله بنده تحت عنوان «قوم فارس کمتر از ۱۰% جمعیت ایران است» بعضی از افراطیون تاجیک زبان (فارس)، اعتراضات بسیاری را علیه مقاله بنده مطرح کردند. بعضی از این اعتراضات مستقیماً بخود بنده خطاب شده و بعضی هم در لفافه پیچیده شده و از طریق سایر وب سایت‌ها غیر مستقیم به من حواله شده. بنابراین ناچار شدم تا پاسخی علمی به آنها بدهم تا فکر نکنند که اعتراضاتشان صحیح بوده و ما بی جواب مانده‌ایم.

این اعتراضات دو دسته هستند:

دسته اول: با مطرح کردن اینکه زبان‌های کرمانی، یزدی، لارستانی، سمنانی، نائینی، سیوندی و امثالهم لهجه‌های مختلف فارسی هستند و زبان‌های مختلف نیستند. قصد دارند تا مقاله بنده را غلط توجیه کنند.

دسته دوم: مستقیماً وارد بحث با من نمی‌شوند، بلکه با معرفی یکدسته از رفرانس‌های غیر معتبر و تحریف شده توسط انگلستان می‌خواهند اثبات کنند که نه تنها جنوب ایران در گذشته فارس زبان بوده بلکه حتی مناطق تورک‌نشین مانند قشقایی یورد و حتی آزربایجان نیز فارس بوده و بعداً تورک شده‌اند!! این دسته از معترضان اصطلاحاً از جنگ روانی بر علیه مقاله من استفاده می‌کنند.

در این مقاله من قصد دارم تا پاسخ هر دو گروه را بصور ت علمی بدهم، هرچند که می‌دانم در گوش آنها وارد نخواهد شد زیرا سعدی گفته است: نرود میخ آهنین در سنگ.

مثلاً به این شعر اردستانی توجه نمایید و شاهد باشید که فارس‌ها حتی یک کلمه را هم متوجه نمی‌شوند و قادر نخواهند بود حتی معنی شعر را حدس بزنند چه رسد که آنرا معنی کنند:

هروم چی ما بلدوم از توه به دورد بوم – تو خدا ذوم م چی تومو به سرم

تو روس چش ما در هر طرف که وناقسوم – چپ و روسّم هم اوم ورو نی ورم

غیر از چند کلمه عربی مشترک بین آن زبان‌ها و فارسی بقیه لغات کاملاً متفاوت از تاجیکی (فارسی) است.

تشابه زبان فارسی با عربی بیشتر از تشابه زبان‌های کرمانی، یزدی، ارستانی، نائینی با فارسی است.

شخصی چنین در فیس بوک مرا مورد حمله قرار داده که انگار بنده زبان شناسی سرم نمی‌شود و هنوز فرق بین لهجه و زبان را نمی‌فهمم. و در ادامه می‌گوید: «لهجه کرمانی و اصفهانی و لری و … اگرچه بعضی کلمات متفاوت دارن ولی همه از یه دستور زبان پیروی می‌کنن، چون یکی هستن». و این شخص در ادامه می‌گوید: که پسر خاله‌اش آذری است و ادعا می‌کند که صحبت ازبک‌ها، قرقیزها و ترک‌های ترکیه را متوجه نمی‌شود!! پس نتیجه می‌گیرد که چون لهجه‌های مختلف تورکی تفاوت دارند پس لهجه‌های مختلف فارسی هم تفاوت دارند.

پاسخ چنین است:

۱ ـ تفاوت لهجه‌های تورکی فقط در تلفظ کلمات است نه اختلاف در خود کلمات و گرامر. مثلا بعضی از تورکان می‌گویند: «یاخچی» و بعضی می‌گویند «یاخشی». بعضی تورکان می‌گویند: «تانری» و بعضی می‌گویند «تاری». بعضی تورکان می‌گویند: «داش» و بعضی می‌گویند «تاش». بعضی تورکان می‌گویند «دمیر» و بعضی می‌گویند «تمیر» یا «تیمور». بعضی تورکان می‌گویند «ساغ اول» و بعضی تورکان می‌گویند «ساغ بول».

این اختلاف لهجه‌ها بسیار اندک بوده و با قاعده هستند. مثلاً تبدیل «چ» به «ش» یا تبدیل «د» به «ت»، که با یکبار آموزش به کودکان در کلاس‌های تورکی، همه آنها لهجه‌های مختلف تورکی را یاد خواهند گرفت. اگر روزی تورکان از دست ایران آزاد شوند و زبان تورکی را بطور علمی در مدارس یاد بگیرند قادر خواهند بود تا لهجه‌های متفاوت تورکی را هم در حد مطلوبی یاد بگیرند.

۲ ـ در بعضی از زبان‌ها مانند سنگسری و سمنانی، افعال، ضمایر و اعداد، حالت مذکر و مؤنث دارند که این قاعده در زبان تاجیکی (فارسی) اصلاً موجود نیست.

به چند مثال از زبان سمنانی توجه نمایید: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند

آی (عدد یک، مذکر)، اییه (عدد یک، مؤنث)

ژو بشا (او رفت، مذکر) – ژین بشیا (او رفت، مؤنث)

ژو گوزه (او بزرگ است، مذکر) – ژین گوزه (او بزرگ است، مؤنث)

اگر کسی بزبان‌های سمنانی و سنگسری، لهجه فارسی بگوید، باید آن شخص را به بیمارستان روانی معرفی کرد.

۳ ـ در زبان‌های کرمانی، یزدی، لارستانی، نائینی، خوری، سیوندی و غیره، اسامی اندام‌های بدن انسان، اسامی پرندگان، حشرات، حیوانات و حتی افعال کاملاً متفاوت هستند. آیا به اینها باید اختلاف لهجه بگوییم یا زبان متفاوت؟

به چند مثال از زبان‌های مختلف توجه نمایید: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

فار (خواهر)، خاک (خواهر)، دده (خواهر)، وارق (باد)، گا (باد)، وو (باد)، کویه (سگ)، اسپا (سگ)، کوهه (سگ)، ملی (گربه)، تیتا (گربه)، روا (گربه)، شیک (جغد)، کفک (جغد)، چغوت (گنجشک)، چولوق (گنجشک)، چوغور (گنجشک)، مونج (زنبور)، دنده (زنبور)، بوز (زنبور)، پس (گوسفند)، شی شک (گوسفند)، تقلی (گوسفند)، اشکال (گوسفند و بز)، کوز (سوسک)، مدو (سوسک)، نشک (منقار)، چنگ (منقار)، دزار (دیوار)، دفال (دیوار)، چینه (دیوار)، کله (دیوار)، دوژ (دیوار)

یعنی آنها مدعی هستند که کلمات متفاوت: «ملی، تیتا، روا، گربه» همه مشابه هستند و فقط لهجه‌ها فرق می‌کند!! (قضاوت به مردم واگذار می‌شود).

۴ ـ تفاوت در زبان‌های تاجیکی (فارسی)، کرمانی، یزدی، لارستانی، نائینی، سیوندی و غیره، فقط به تلفظ محدود نشده بلکه تفاوت‌ها در گرامر (دستور زبان)، معانی لغات و افعال آشکار هستند. حتی تعداد حروف الفبا در آن زبان‌ها متفاوت از فارسی است. اگر معانی لغات، افعال و گرامر متفاوت هستند، پس چه چیز مشترکی بین آن زبان‌ها با زبان فارسی وجود دارد؟!

بعنوان مثال به چند تفاوت گرامری در زبان‌های فوق با تاجیکی ( فارسی) توجه نمایید:

۱ ـ در زبان تاجیکی (فارسی) علامت مصدری حروف «اَن» است. مانند: گفتن، پریدن، خوردن، چیدن. در حالیکه در زبان‌های فوق علامات مصدری متفاوت هستند و از گرامر فارسی طبعیت نمی‌کنند.

به چند مثال توجه نمایید:

در زبان آچمی علامت مصدری حرف «ه» است. مانند: دشته – نته – الینده. که ترجمه فارسیش می‌شود: حرف زدن -چسبیدن – چیدن.

در زبان نیشابوری برخلاف زبان فارسی، علامت مصدری اصلاً وجود ندارد. مانند: ترقز (پرتاب کردن) – خوچار (فشار دادن) – پال پال (جستجو کردن)

در زبان کرمانی نیز بر خلاف زبان فارسی، علامت مصدری وجود ندارد. مانند: پدوم (بسته شدن) – پرکت (نرم شدن) – بیل (بخشیدن).

۲ ـ در زبان فارسی قاعده ساخت «فعل امر» چنین است که در ابتدای فعل، حرف (ب) آورده می‌شود. مانند: بگو، بپر، بخور. در حالیکه در زبان‌های متفاوت فوق چنین قاعده ای وجود ندارد

بعنوان مثال:

در زبان دهجی (شهرستان بابک)، علامث فعل امر حرف «و» است. مانند: وخی (پا شو) – وجک (بپر)

در زبان نائینی علامت فعل امر حروف «ا» یا «و» است. مانند: او واج (بگو) – ایشو (برو) – وال (بگذار)

در زبان خوری علامت فعل امر حرف «ا» است. مانند: الو (بلند شو) – اپوشا (برگرد)

در زبان اردستانی، قاعده خاصی برای ساختن فعل امر نیست و از گرامر فارسی طبعیت نمی‌کند. مانند: حناق (بنشین) – داب (بدان)

در زبان سمنانی قاعده خاصی برای فعل امر نیست و از گرامر فارسی طبعیت نمی‌کند. مانند: هی ون (بینداز) – وارزی (بگذار) – دماس (بچسب)

۳ ـ قاعده صرف افعال در آن زبان‌ها، کاملاً متفاوت از زبان تاجیکی (فارسی) است.

بعنوان مثال در زبان سیوندی افعال چنین صرف می‌شوند: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند:

فرممشی (خوابیدم) – فرمتشی (خوابیدی) – فرمششی (خوابید)

فرمماشی (خوابیدیم) – فرمتاشی (خوابیدید) – فرمشاشی (خوابیدند)

ملاحظه میکنید که هم معانی افعال و هم دستور زبان (گرامر) کاملاً متفاوت از زبان تاجیکی (فارسی) است.

در زبان نائینی افعال چنین صرف می‌شوند: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند:

مو وات (گفتم) – تو وات (گفتی) – شو وات (گفت)

می وات (گفتیم) – تی وات (گفتید) – شی وات (گفتند)

ملاحظه می‌کنید که هم معانی افعال و هم دستور زبان (گرامر) کاملاً متفاوت از زبان تاجیکی (فارسی) است.

در زبان سمنانی افعال چنین صرف می‌شوند: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند:

مو اره با تش (بمن گفت) – ته اره با تش (به تو گفت) – ژو اره با تش (به او گفت، مذکر) – ژین اه با تش (به او گفت، مؤنث)

هما اره با تش (بما گفت) – شِما اره با تش (بشما گفت) – ژو انه با تش (به آنها گفت)

ملاحظه می‌کنید که هم معانی افعال و هم دستور زبان (گرامر) کاملاً متفاوت از زبان تاجیکی (فارسی) است.

نمی‌دانم چند بار باید تکرار کنیم که زبانی بنام فارسی وجود نداشته و ندارد؟! این زبانی‌که از افغانستان به ایران تحمیل شده همانا زبان دری یا تاجیک است و از روی سیاست زبان فارسی نیز نامیده می‌شود. اگر زبانی بنام فارسی وجود داشت، پس چرا شاهان هخامنشیان کتیبه‌هایشان را بزبان فارسی ننوشتند و بزبان‌های بابلی، ایلامی و سومری نوشتند؟؟!! کشوری بنام پارس باستان وجود داشته ولی زبان واحدی بنام زبان فارسی (پارسی) وجود نداشته و ندارد، زیرا در کشور پارس باستان بیش از ۳۰۰ زبان مختلف رایج بوده و است و مردم پارس باستان در شهرهای مختلف قادر نبودند با همدیگر صحبت کنند و مانند لال‌ها با همدیگر برخورد می‌کردند. امروزه در ایران به کسانی که بزبان تاجیکی صحبت می‌کنند، از روی سیاست، قوم فارس نیز می‌گویند. هم اکنون در نیمه جنوبی ایران بیش از ۳۰۰ زبان مختلف وجود دارد که اگر زبان واحد تاجیکی (فارسی) از افغانستان رایج نشده بود هنوز هم قوم فارس قادر نبودند با مردم روستاها و شهرهای همجوار صحبت کنند.

فارس‌های افراطی با توسل به ابزار دروغ و شایعه ادعا می‌کنند که ملت قشقایی بعدها به مناطق مرکزی ایران مهاجرت کردند و تمدن ملت قشقایی قدیمی نیست!! همین فارس‌های افراطی که شاهنامه فردوسی را مانند وحی منزل تلقی می‌کنند، حتی شاهنامه هم نخوانده اند تا ببیند وقتی فردوسی به تورکان اهانت می‌کند، از تورکان ایرانی چقدر یاد می‌کند.

در شاهنامه فردوسی می‌نویسد:

به ایران ز ترکان نخوانندمان – زنان کمر بسته خوانندمان

فردوسی رسماً اعتراف می‌کند که فارس‌ها به تورکان ایرانی، تورک نمی‌گویند و زن می‌گویند! یعنی برای تحقیر تورکان ایرانی به آنها زن می‌گفتند، زیرا در نظر فارس‌ها، زن چیز پستی بود!! خب اگر در ایران قدیم تورک وجود نداشت، فردوسی این شعر را برای تحقیر کدامیک از تورکان ایرانی سروده است؟!

اغلب اشعار حافظ شیرازی و خواجوی کرمانی هم در مورد تورکان شیرازی است.

بزودی در مورد قدمت و اصالت زبان تورکی و ملت قشقایی در استان خمسه (فارس) بیشتر صحبت خواهیم کرد.

فیس بوک قشقایی سسی

قوم فارس کمتر از ۱۰% جمعیت ایران است ــ ارسلان قشقایی






در نیمه جنوبی ایران که قوم فارس آنجا را کشور پارس باستان می‌نامد بیش از ۳۰۰ زبان مختلف هم اکنون رایج است و این مسئله نشانگر آنست که در کشور پارس باستان، مردم نه به یک زبان بلکه به زبان‌های گوناگون صحبت می‌کردند و چیزی بنام زبان پارسی باستان وجود نداشته و ندارد. کتیبه‌های باقی مانده از دوران هخامنشیان بزبان‌های گوناگون مانند: ایلامی، بابلی، سومری و غیره نوشته شده‌اند که خود گواه ادعای ماست. کتیبه کوروش بزبان بابلی و کتیبه‌های داریوش بزبان‌های ایلامی و سومری نوشته شده‌اند و این امر نشانگر آنست که زبان واحدی بنام زبان پارسی در کشور پارس باستان وجود نداشت. زبانی‌که امروزه ملت پارس در جنوب مرکزی ایران و بعضی از مردم خراسان رضوی بدان تکلم می‌کنند همانا زبان دری یا تاجیک است که بعد از ظهور اسلام بوجود آمد و از اختلاط زبان‌های عربی، تورکی، هندی (سانسکریت) و پهلوی شکل گرفت و هیچگونه پیشینه تاریخی در ایران ندارد. امروزه به این زبان تاجیکی بیگانه، زبان فارسی نیز گفته می‌شود!! کشور ایران تا زمان قاجار همیشه یک کشور غالباً تورک شناخته می‌شد که جمعیت ترکان بالغ بر ۶۰% از کل جمعیت ایران بود. اما ترس انگلستان از قدرت بسیار تورکان و اعراب باعث گشت تا بفکر تورک ستیزی و عرب ستیزی بیافتد و بنابراین با علم کردن ناسیونالیسم فارسی در کشورهای عمدتاً تورک مانند ایران و افغانستان؛ رسماً شیپور تورک ستیزی نواختند. اتحاد جماهیر شوروی نیز همین پروژه را در جمهوری عمدتاً تورک نشین تاجیکستان پیش برد. در ایران بغیر از ملت تورک، ملل عرب و بلوچ نیز تحت فشار شوونیسم فارس قرار گرفت. چون جمعیت قوم فارس اندک بود، بناچار دیگر ملل غیر فارس ایرانی را نیز فارس نامیدند تا برای قوم فارس سیاهی لشکر بسازند.

در این مقاله اثبات می‌شود کل کسانی‌ که در ایران در خانه خصوصی خود بزبان فارس صحبت می‌کنند که اصطلاحاً زبان مادریشان فارسی باشد، حتی به ۱۰% از کل جمعیت ایران نمی‌رسد. فقط ۱۰% از جمعیت ایران عرق فارسی یا ناسیونالیسم فارسی در رگ دارند ولی صدای ناسیونالیسم فارس از تمام ایران بگوش می‌رسد و اصطلاحاً گوش فلک را کر کرده است!! آنچه واضح است خود فارس‌ها نیستند که بتوانند با آن جمعیت کوچکشان چنان هیاهوی فارس گرائی براه بیندازند ولی پشت پرده کشور انگلستان یعنی بزرگترین کارخانه فارس سازی در حال تبدیل ایران به فارسستان است! بعد از انگلستان، شهر تهران دومین کارخانه بزرگ فارس سازی است. بسیاری از فارس‌های افراطی اهل شهر تهران هستند که ریشه و تبارشان اصلاً فارس نبوده، بلکه مغزشان شستشو یافته و در فرهنگ فارس انگلستانی ذوب و آسیمیله شده‌اند.

شوونیسم فارس از زمان رضا شاه تا کنون درصدد افزایش سیاهی لشکر فارس زبانان بوده است. طوریکه با بازی با کلمات و شعبده بازی گفتاری سعی دارند تا زبان متفاوت اقوام کم جمعیت ایران را فارسی معرفی کرده و بتدریج آنان را در زبان فارسی غرق و آسیمیله کنند. تا زمان رضا شاه زبان مردم شهرهائی مانند کرمان، بابک، طبس، یزد، گناباد، سبزوار، بجستان و بسیاری دیگر، فارسی نبوده ولی زبان آنان را بتدریج در زبان فارسی آسیمیله کردند و امروزه بعنوان لهجه‌های متنوع فارسی معرفی می‌شوند!!! فشار زبان فارسی باعث شده تا مردم آن شهرها لغات قدیمی زبان مادری خود را بتدریج فراموش کرده و با لغات فارسی عربی جایگزین کنند. حتی با وجود اینکه امروزه آن شهرها را فارسی زبان معرفی می‌کنند ولی اگر افراد مسن آن شهرها سخن بگویند، مردم فارس زبان چیزی نمی‌فهمند، مگر آنکه به فارسی کتابی که در مدارس آموزش دیده‌اند تکلم کنند.

بعنوان مثال به چند لغت رایج در زبان کرمانی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند

ابو (ساده لوح) – اتکلی (حدس و گمان) – اُسللرو (بدگواره) – بُلیت (کم عقل) – چینه (دیوار) – بلک (برگ) – جال (جوان) – کت (سوراخ) – بُل (قابل ترحم) – تمبیدن (فرو ریختن) – پدوم (بسته شدن) – پرکت (نرم شدن) – چوری (جوجه) – مِدو (سوسک) – بوره (هوسناک) – روار (بالاپوش) – بمبول (فتنه) – چو (شایعه) – قینوس (سخن بیهوده) – اووتا (نخ)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان یزدی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

هادر (مواظب) – بوز (زنبور) – لیتیرک (کوچک) – اُسندلو (زیادی)- مل (گردن)- کدومبه (سر) – ارَج (دست) – درشتن (بیرون گذاشتن) – اِسوندن (گرفتن) – پچخ (له شدن) – نشک (منقار) – اتگلی (بی هدف) – لو (پنجره)- ارچین (راه پله) – اووسا (آنوقت) – ایید (اینطرف) – الو (شعله) – باچَک (فرصت) – آتل (مزاحم) – آدور (خار) – اسبس (یونجه)

ملاحظه می‌کنید که زبان‌های کرمانی و یزدی کاملاً متفاوت از زبان فارسی بوده، گرامر، افعال و معانی لغات بطور آشکار متفاوت از زبان فارسی هستند. ولی نسل جوان کرمانی و یزدی چنان بزبان اجدادی بی توجه شده‌اند که بزحمت می‌توانند سخنان پدر بزرگ و مادربزرگ‌هایشان را متوجه شوند و شوونیسم فارس چگونه بیرحمانه و گستاخانه زبان مردم کرمان و یزد را فارسی معرفی می‌کند! مشابه همین اتفاق در شهرهای بابک، طبس، گناباد و سبزوار رخ داده است. امروزه نسل جوان آن شهرها بزحمت زبان پدر بزرگ‌هایشان را متوجه می‌شوند!! اما خوشبختانه در بسیاری از شهرهای دیگر ایران، اقوام غیر فارس توانسته‌اند زبان مادریشان را حفظ کنند. مثلاً در استان اصفهان فقط در دو شهر اصفهان و نجف آباد بزبان تاجیکی (فارسی) صحبت می‌شود و بقیه مردم شهرهای استان اصفهان بزبان‌های مادری خود سخن می‌گویند و با جدیت نیز زبان مادریشان را حفظ کرده‌اند.

زبان فارسی یکی از ضعیف‌ترین زبان‌های دنیاست که بدون کاربرد لغات عربی و تورکی صحبت کردن بدان زبان غیر ممکن خواهد بود. حتی گمنام‌ترین زبان‌های ایرانی مانند «زرقانی» و «آچمی» در استان فارس تعداد واژگان بیشتری نسبت به فارسی دارند‌.

در استان اصفهان

شهرستان‌های: آران بیدگل، فریدن، جوشقون، چادگان، لنجان (آی دوغمیش)، دهاقان، سمیرم، قمشه، مردم بزبان تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان‌های: مبارکه و فلاورجان (پل وردی خان)، دو زبانه بوده، مردم به زبان‌های تورکی یا لری صحبت می‌کنند

شهرستان فریدون شهر: دو زبانه بوده، مردم به زبان‌های گرجی یا تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان گلپایگان (یورد بایگان): دو زبانه بوده، مردم به زبان‌های تورکی یا وانشونی صحبت می‌کنند.

شهرستان خوانسار: دو زبانه بوده، مردم به زبان‌های خوانساری یا تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان نطنز: مردم بزبان قهردوی صحبت می‌کنند.

شهرستان کاشان: چند زبانه است. مردم به زبان‌های بیذودی، تاتی، راجی یا تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان‌های جوشقانقالی و میمه: مردم بزبان راجی صحبت می‌کنند.

شهرستان‌های اردستان و خمینی شهر: مردم بزبان اردستانی صحبت می‌کنند.

شهرستان نائین: مردم بزبان نائینی صحبت می‌کنند.

شهرستان خور و بیابانک: مردم بزبان خوری صحبت می‌کنند.

برای اینکه اثبات شود آن زبان‌ها، لهجه‌ای از فارسی نبوده و زبان‌های متفاوتی هستند، از هر کدام چند مثال ذکر میشود.

بعنوان مثال به چند لغت از زبان خوانساری توجه کنید: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

مانی (مادر) – بوبا (پدر) – هالو (دایی) – زوما (داماد) – دِت (دختر) – پیر (پسر) – تسک (شدت) – کرک (مرغ) – اسپا (سگ) – موسار (بزرگ) – هزه (دیروز) – هل (سوراخ) – دیم (صورت) – شبی (لباس) – کوود (تیره) – سلته (نردبان)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان نائینی توجه کنید: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

دُت (دختر) – جن (زن) – وارق (باد) – یومو (لباس) – جیوندا (حشره) – ملو (گربه) – کویه (سگ) – وات (گفتن) – ایشو (برو) – واجه (میگویم) – یا (تمام) – آوْر (آبستن) – کیوه (ظرف سفال) – موجه (پاپوش) – جُخماو (رختخواب) -

بعنوان مثال به چند لغت از زبان خوری توجه کنید: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

ددو (دختر) – ژنو (زن) – فا (خودم) – گیی (عروس) – ایلو (اینجا) – اَتو (پائین) – گا (باد) – آسُد (خاکستر) – فین (خون) – کرگ ( اجاق) – فاردُن (خوردن) – فافتون (خوابیدن) – بیشهند (رفتند) – الو (بلند شو) – آسک (آهو) – دوژ (دیروز)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان اردستانی توجه کنید: لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

دُت (دختر) – جن (زن) – مئد (مرد) – مار (مادر) – هالولت (برادر زن) – دیلا (عروسی) – هوک (خاک) – وو (باد) – او (آب) – درابی (کوزه) – ملی (گربه) – کوو (سگ) – بم خواد (خوردم) – حناق (بنشین) – اوت (آرد) – خُل (خاکستر)

در استان کرمان

در استان کرمان فقط شهر رفسنجان فارسی زبان بوده و در بقیه شهرها مردم به زبان‌های مادری خود سخن می‌گویند. استان کرمان از نظر تنوع زبانی در ایران مقام اول را دارد. بیش از ۲۰۰ نوع زبان مختلف در استان کرمان رایج است. بطوریکه از یک روستا به روستای دیگر زبان مردم تغییر می‌کند و این نشان دهنده آنست که در کشور «پارس باستان» مردم به چندین زبان صحبت می‌کردند نه بزبان واحد.

شهرستان کرمان: مردم بزبان کرمانی صحبت می‌کنند. (در بالا توضیح داده شد)

شهرستان زرند: سه زبانه بوده و مردم به زبان‌های زرندی، تورکی یا عربی صحبت می‌کنند.

شهرستان انار: دو زبانه بوده و مردم به زبان‌های اناری یا عربی صحبت می‌کنند.

شهرستان بابک: دو زبانه بوده و مردم به زبان‌های دهجی یا تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان سیرجان: دو زبانه بوده و مردم به زبان‌های سیرجانی یا تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان بافت: دو زبانه بوده و مردم به زبان‌های بافتی یا تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستان ارزوئیه: مردم بزبان تورکی صحبت می‌کنند.

شهرستانهای کهنوج، جیرفت و بم: مردم بزبان بلوچی صحبت می‌کنند.

پرداختن به زبان‌های دیگر در استان کرمان از حوصله این بحث خارج است. چون زبان‌های کم جمعیت اسم ندارند، بنابراین با نام شهر یا روستاهایشان خوانده می‌شوند.

تورکان استان کرمان سه طایفه هستند که عبارتند از: افشار، بیچاقچی و قشقایی

اعراب استان کرمان از طایفه سادات کوهبنان هستند

بعنوان مثال به چند لغت از زبان دهجی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

بائو (پدر بزرگ) – سال (آشتی) – چغوت (گنجشک)- اِشکال (بز و قوچ)- خِلِمه (بره) – کلیس (مارمولک)- وخی (پا شو) – وجک (بپر) – مَسکه (کره)- دیدون (اجاق) – کرنون (تنور) – هُرمو (گلابی) – اشکفت (غار) – لا (دره) – لرد (بیرون)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان بافتی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند

باشو (پدر بزرگ) – للم (فرزندم) – اسین (رعد و برق) – اُشتلم (باران) – زمهریر (سرما) – پشکور (بهم زدن) – چقاردن (فشردن) – اوخاری (لیوان) – پُت (مو) – گندنا (سبزی) – سیل (تماشا) – هادر (مواظب)- الشتی (ضعیف)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان سیرجانی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

صب (فردا) – کولک (قفل) – خیار (خربزه) – غاره (فریاد) – ورگم (سرحال) – طاق (نصف) – اپچو (بر دوش کشیدن) – بش (برای) – لسک (خسیس) – اوسا (آنوقت) – النقیتو (مجسمه) – کتمبه (سر) – انذراتو (اندک) – ورور (بسرعت)

در استان سمنان (طبرستان)

در استان سمنان سه زبان بعنوان زبان مادری صحبت می‌شود و فارسی بعنوان زبان رسمی فقط در مدارس آموزش داده می‌شود.

شهرستان گرمسار: مردم بزبان تورکی صحبت می‌کنند

شهرستان سنگسر (مهدی شهر) و حومه: مردم بزبان سنگسری صحبت می‌کنند

در بقیه استان مردم بزبان سمنانی صحبت می‌کنند

زبان سنگسری یکی از غنی‌ترین زبان‌های جهان است. دارای ۲۳ حرف الفباست. در این زبان بالغ بر بیست هزار واژه وجود دارد که کماکان نیز رایج هستند. از ویژگی‌های این زبان، وجود حالات مذکر و مؤنث برای اسامی و ضمایر است.

بعنوان مثال به چند لغت از زبان سنگسری توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

پشه (پدر) – مُی (مادر) – شْکِیین (زن) – از (من) – خاک (خواهر) – اینو (پیر) – کورد (چوپان) – شپ (جهش) – واش (گیاه) – اسپه (سگ) – پس (گوسفند) – واخت (گفته)- پیمه (زمین)- تم (بخار) – تر (ناحیه) – مس (بزرگ)- ور (حصار)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان سمنانی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

وشکا (پسر) – ژو بشا (او رفت، مذکر) – ژین بشیا (او رفت، مؤنث) – دزار (دیوار) – شیلّکی (زرد آلو) – ژو گوزه (او بزرگ است، مذکر)- ژین گوزه (او بزرگ است، مؤنث)- آی(یک، مذکر)- اییه (یک، مؤنث)- کرگه (مرغ)- روا (گربه)

در استان خراسان رضوی

در استان خراسان رضوی فقط در شهرستان‌های مشهد و طرقبه شاندیز فارسی صحبت می‌شود.

شهرستان‌های درگز، کلات، چاپشلو (چاووشلو)، قوچان، فیروزه، سرخس، جغتای، فریمان و تربت جام مردم تورکی صحبت می‌کنند.

در شهرستان‌های درگز و قوچان اقلیتی از کردان مهاجر و در شهرستان تربت جام اقلیتی از بلوچها نیز زندگی می‌کنند

شهرستان جوین (نقاب): دو زبانه بوده و مردم بزبان تورکی یا تاتی صحبت می‌کنند

شهرستانهای نیشابور و دررود: دو زبانه بوده و مردم بزبان نیشابوری یا تورکی صحبت می‌کنند

شهرستان سبزوار: دو زبانه بوده و مردم بزبان‌های سبزواری یا تورکی صحبت می‌کنند

شهرستان چناران: چند زبانه بوده و مردم بزبان‌های تورکی، هزاره یا کردی صحبت می‌کنند

شهرستانهای تایباد و خواف: چند زبانه بوده و مردم بزبان‌های بلوچی، تورکی، هزاره، پشتون و عربی صحبت می‌کنند

شهرستانهای زاوه و تربت حیدریه: مردم بزبان تربتی صحبت می‌کنند

شهرستان گناباد: مردم بزبان گنابادی صحبت می‌کنند

شهرستان بردسکن: مردم بزبان بردسکنی صحبت می‌کنند

بعنوان مثال به چند لغت از زبان نیشابوری توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

مارکولو (مادر بزرگ) – پیرکولو (پدر بزرگ)- دفال (دیوار)- حولو (منزل) – خوچار (فشار دادن)- ترقز (پرتاب کردن)- تیارکیدن (درست کردن)- ککرتنگ (گلو) – زنگیچه (آرنج) – گوده (کلیه) – کلیک (انگشت)- نورمه (خمیر) – پت (گره)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان گنابادی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

قچ (له شدن) – مغ (نارس، کال) – منده (خسته) – ورلک (ایستاده) – نهلی (تشک) – کفک (جغد) – مونج (زنبور) – کلفچ (چانه، فک) – گرفته (خسیس) – فند (کلک) – فتور (ناله و شیون) – غال (سوراخ) – مندیل (شال) -

بعنوان مثال به چند لغت از زبان تربتی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

کیوان (خدمتکار) – ترخ (سفت) – تمنه (سوزن) – دولخ (غبار) – الیف (کوچک) – کق (نارس) – دلینگو (آویزان)- خلمه(گوسفند) – دگیرا (روشن) – صبا (فردا) – لچ (خیس) – گنس (بد حال شدن) – زله (لاغر) – بق (لب) – کلونگ (مشغول)

تورکان خراسان از طوایف ترکمن، افشار، ارشلو، قرایی، بیچاقچی، شول و خلج هستند

در استان یزد

شهرستان‌های خاتم و هرات یزد: دو زبانه بوده و مردم به زبان تورکی یا عربی صحبت می‌کنند

در بقیه استان یزد مردم به زبان یزدی صحبت می‌کنند. (در بالا توضیح داده شد)

در استان فارس

در استان فارس فقط در شهرهای شیراز و فسا بزبان فارسی صحبت می‌شود. فارس‌ها هم حدود دو سوم جمیعت آن شهرها هستند. اکثریت جمعیت استان فارس را ترکان قشقایی تشکیل می‌دهد. تمام غرب استان فارس را ملت قشقایی تشکیل می‌دهد. در شمال، شرق و جنوب استان فارس نیز جمعیت کثیر قشقایی همراه با اقوام دیگر زندگی می‌کنند. در استان فارس تنوع زبانی بسیار زیاد است. زبان‌هایی مانند تورکی، فارسی، عربی، لری، سیوندی، زرقانی، بوانات، سورمقی، کلیلی، کوهمره ای، لارستانی، آچمی، خنجی، بشکردی، تاتی، دوانی و غیره

استان فارس بسیار بزرگ بوده و شهرهای بسیار دارد و پرداختن به زبان‌های متختلف آنجا بسیار وقت گیر است. برای مطالعه بیشتر میتوانید به مقاله قبلی بنده بنام «ضرورت اتحاد اقلیم قشقایی با آزربایجان کبیر» مراجعه کنید.

در اینجا فقط به چند مثال از زبان‌های مختلف استان فارس اشاره می‌شود:

بعنوان مثال به چند لغت از زبان سیوندی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

بیه (بازو) – گس (انگشت) – ولک (کلیه) – دیم (صورت)- مل (گردن) – پوزار(کفش) – چن (سوزن) – پشین (نخ) – ورد (سنگ) – تیتا (گربه) – اسپه (سگ) – توره (روباه) – کینیش (فرستادن) – کت (افتادن) – فاردش (خوردن)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان آچمی توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

لی (صورت) – پپ (ریه) – پیز (دماغ) – کنگ (بغل) – خرس (اشک)- آکار (قارچ) – شیک (جغد) – شلیت (خیس) – کرک (سرد) – لمر (شن) – ویله (اندک) – چخدا (دوباره) – نته (چسبیدن) – دشته (حرف زدن) – الینده (چیدن)

بعنوان مثال به چند لغت از زبان بوانات توجه کنید. لغات داخل پارانتز معانی فارسی هستند.

آنه (مادر) – دده (خواهر) – کاکی (برادر) – کپ (دهان) – کچه (چانه) – کک (سرفه) – کله (دیوار) – گاسم (شاید)- کل (نصف) – اوشه (زندگی) – تابلّو (باز کن)- چنگ (منقار) – چلک (هیزم) – اوشون (تکان) – چوغور(گنجشک)

ملاحظه می‌کنید که تعداد شهرهای فارس زبان (تاجیک زبان) در ایران بسیار اندک بوده و جمعیت فارس‌ها کمتر از ۱۰% کل جمعیت ایران است ولی چطور بیرحمانه و گستاخانه بر کل کشور حکومت می‌کنند و این زبان بیگانه تاجیکی را بزور بمردم غیر فارس تحمیل می‌کنند!!!

شیوه شوونیسم فارس برای مرگ تدریجی زبان‌های غیر فارسی در ایران بدین طریق است:

۱ . با تحقیر ملل غیر فارس زبان، جوانان غیر فارس را به صحبت کردن بزبان فارسی ترغیب می‌کنند. مثلاً زبان مادری ملل غیر فارس را «گویش محلی یا عشایری» می‌نامند و با دهاتی یا عشایر نامیدن ملل غیر فارس، جوان‌های ساده لوح غیر فارس را ترغیب می‌کنند تا مثلاً که با فارسی صحبت کردن، بچه شهری بحساب بیایند!!!

۲ . با آموزش غلط زبان‌های غیر فارسی در آموزشگاه‌های غیر رسمی سعی دارند تا آن زبان‌ها را در زبان فارسی ذوب و آسیمیله کنند. بعنوان مثال در شهر شیراز کلاس‌های آموزش زبان تورکی غیر رسمی برپا کردند. ولی زبان تورکی را عمداً غلط آموزش می‌دهند تا جوان‌ها زبان تورکی را غلط یاد بگیرند!! بجای زبان تورکی می‌گویند؛ گویش قشقایی یا گویش آذری!!! و در آن کلاس‌های غیر رسمی بجای آموزش لغاط اصیل تورکی فقط لغات فارسی رایج در زبان تورکی با تلفظ تورکی آموزش داده می‌شود!!! همین بلا را در کلاس‌های دیگر بر سر زبان‌های دیگر می‌آورند و بصورت موذیانه و زیر آبی، زبان مادری ملل غیر فارس را تدریجاً تحریف کرده و فارسی آموزش می‌دهند!!!

فیس بوک قشقایی سسی

تناسب تجمع در تبریز وبالا رفتن قیمت خر درمقابل بی‌قیمتی جان انسانها - من خودم یک آذری نیستم! پاشایی رو هم نمی‌شناسم‌!


در این دو، سه روز اخیر چند اتفاق تامل برانگیز در بطن جامعه آذربایجان اتفاق افتاد.

اول – تصادف دو خودرو در جاده اهر – تبریز و زنده زنده سوختن پنج سرنشین (انعکاس رسانه‌ای در داخل و خارج ایران نداشت‌)


دوم – مرگ یک جوان گمنام که خواننده پاپ فارسی بود (انفجار رسانه‌ای در ایران و خارج‌)

سوم – توهین شنیع یک کارمند شبکه پر طرف‌دار ایرانی به نام من و تو (دریغ از یک عذر خواهی و ماست مالی به تمام معنا‌)

بسیاری از هم وطنان فعال مدنی و سیاسی آذربایجانی از واکنش احساسی برخی از اهالی تبریز و تجمع آنان بخاطر درگذشت هنرمند فقید مرتضی پاشایی ناراحت یا بهتر بگویم شگفت‌زده شده و برخی حتی زبان به شماتت مردم گشودند. زیرا همین مردم در مقابل خبر مرگ دلخراش پنج انسان در یک تصادف رانندگی که اتفاق رایج جاده اهر – تبریز می‌باشد ککشان هم نگزید.

من معتقدم بیگانگی اکثر مردم آذربایجان به سرنوشت و بازی‌های سیاسی – امنیتی اطراف آنان ریشه در عوامل بسیاری دارد. از یک طرف سی و پنچ سال فشار و سرکوب مستمر و بی حد‌، از طرف دیگر فشار شدید اقتصادی‌، نبود هیچ گونه تفریح و سرگرمی و اجتماعات انسانی آزاد در شهرها و روستاها و اختاپوس رسانه‌ای بنام مدیای پان‌ایرانیست که تقریبا کل ارگان‌های خبری و مدیاتیک ایرانی را در داخل و خارج در اختیار گرفته است از جمله عوامل اصلی دخیل در ماجرا هستند.



من خطاب به دوستان فعال آذربایجانی که گاهی خشمگین و گاهی سرخورده دهن به گلایه از مردم گشوده‌اند عرض می‌کنم دوستان ناراحتی شما قابل درک است اما سرخوردگی محلی از اعراب ندارد‌. تا زمانی که یک ملت در غل و زنجیر جهل و گرفتار در تارو پود نامرئی اختاپوس مافیایی رسانه‌ای فارسی زبان دست و پا می‌زند راه دیگری جز مبارزه و هدف قرار دادن غایتی مقدس به نام حاکمیت ملی وجود ندارد. ملت بدون حاکمیت همین است که می‌‌بینید. جوانان همچون کودکان که در عزا و عروسی به دنبال تاخت و تاز و بازی هستند در این واویلای بیکاری و بی تفریحی و بی نانی در پی هر اجتماعی هستند که در آنجا بتوانند تماس کوچکی با جنس مخالف داشته باشند‌. این شمع افروزی شبانه در شاهگلی از نظر ماهیت با تجمعات عاشورا – تاسوعا یا مثلا شکست تیم ملی ایران از آرژانتین‌! و پایکوبی بخاطر شکست‌!!! چه تفاوتی دارد‌، جز اینکه تعدادی به هر نحو ممکن به تخلیه انرژی خود می‌پردازند.

به یاد داشته باشید همین مردم در تلویزیون من و تو بدنبال وقت کشی و سپری کردن عمر و خودکشی فرهنگی هستند زیرا ملت نا آگاه و فقیر بجز ارضای غرایز بدنبال هیچ چیز دیگری نمی‌تواند باشد. بنابراین دوستان فعال باید بدون سرخوردگی و ناراحتی به دنبال غایت مقدس خود یعنی برقراری حاکمیت ملی باشند که تنها چاره مشکلات است.

در زیر من باب افشای ماهیت اختاپوس رسانه‌ای فارس موجود عجیب الخلقه‌ای که مجری شبکه من و تو است معرفی می‌شود تا دوستان چگونگی تاثیر و تاثر ملتمان از جامعه فارس زبان را بهتر متوجه شوند.

مجری شبکه من و تو (سیاوش صبا یا صباغ پور )


مجری و گزارشگر معروف شبکه ماهواره‌ای من و تو، او اصلیتی از شهرستان اسفراین (در خراسان شمالی که دارای اکثریتی از کردهای کرمانجی می‌باشد) بوده و امسال ۲۷ ساله می‌شود. نام کاملش، سیاوش صبا است و شهرتش را مدیون تیپ و قیافه عجیبش می‌باشد. البته او یک مدل فشن نیز بوده و در برخی مسابقات مد و فشن اروپا شرکت کرده و سال ۲۰۰۹ در مسابقهء
BIG BROTHER
عنوان نفر دوم را به دست آورد.

لطفاً به عکس‌ها توجه کنید و به این نکته توجه کنید ملتی که تحت تاثیر سیاوش صباغی‌ها دست و پا می‌زند جز این چه می‌تواند باشد ؟!

تذکر :

این مطلب و نوشته کوتاه قبلی‌ام با عنوان من خودم آذری نیستم* ! پاشایی را هم نمی‌شناسم ! تعمداً به زبان فارسی نوشته شده است زیرا فکر می کنم به این طریق مخاطبان بیشتری جذب شده و بدینوسیله به گفتمان رایج این روزها وارد خواهد شد.

*من خودم یک آذری نیستم ! پاشایی رو هم نمی‌شناسم‌!

بله ! من خودم یک آذری نیستم. پاشایی رو هم نمی‌شناسم ! اما مرگ یک خواننده پاپ به نام مرتضی پاشایی مرا به چند سال قبل یعنی زمان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۸۸ برد. در آن سال خبری منتشر شد مبنی بر ملاقات کروبی با ساسی مانکن‌، من که جناب ساسی مانکن را نمی‌شناختم اولش فکر کردم این جناب یک مقام وزارت خارجه آمریکا هست که رقبا برای کوبیدن کروبی خبر ملاقات او را با رقیب انتخاباتیشان منتشر کردند. بعداً فهمیدم ای دل غافل ایشان یک خواننده رپ فارسی است‌! همان موقع مطلب طنزی هم نوشتم که در سایت‌های مختلف آذربایجان منتشر شد. آن موقع من هنوز جلای وطن نکرده بودم و در اورمیه اقامت داشتم‌. امروز هم که در آمریکا زندگی می‌کنم خبر مرگ خوانده پاپ فارسی دیگری منتشر شد که از وجودشان و هنرشان هیچ اطلاعی نداشتم‌. اول خودم را کمی سرزنش کردم که چرا من اینقدر آدم کم اطلاعی هستم ولی بعدا از کمی فکر به این نتیجه رسیدم که خوب انسان از حوزه‌ای که علاقه‌ای به آن ندارد یا خود را کاملاً با آن بیگانه حس می‌کند نمی‌تواند اطلاعات زیادی داشته باشد بنابراین از سرزنش کردن خودم دست کشیدم و فکر کردم خوب ایرانی‌ها هم از ما آذربایجانی‌ها و مشکلاتمان خبر ندارند برای همین هم اخبار ما را پوشش نمی‌دهند، چون برایشان مهم نیست. اگر مهم بود خبر تظاهرات برای دریاچه اورمیه یا تظاهرات ضد تروریستی ۲۴ مهر در اورمیه را پوشش می‌دادند. همانطور که اخبار زلزله قره‌داغ را پوشش نداند. آنها حتی اخبار حوضه سیاسی مورد علاقه ترک‌ها را هم پوشش نمی‌دهند. مثلاً امیرلی یا موصل برایشان مهم نیست اما برای کوبانی یخه می‌درانند. یا خبر فوت دکتر هیئت برایشان ارزش یک سطر خبر را هم نداشت اما برای سیمین بهبهانی ساعت‌ها خبر تهیه کردند. پس طبیعی است که منه ترک آذربایجانی که آذری نیستم مرتضی پاشایی را نشناسم و آنهایی که آذری هستند او را بشناسند و حتی چندین پست برایش در فیس بوک بگذارند و ماتم بگیرند‌! خوب من هم اولین کاری که کردم حذف این دوستان آذری از لیست دوستان فیس بوکی‌ام بود‌!

لطفا مرا راهنمایی کنید آیا این کار دیکتاتوری یا خیانت به آرمان انترناسیونالیسم چپ غولام شام غازان یا همان آ. ائلیار ایران گلوبال معروف به سیروس مددی نباشد‌! اگر کار بدی کردم سریعاً به فرستادن درخواست دوستی برای این آذری‌های محترم اقدام بکنم تا متهم به پان ترکیست خائن و نوکر الهام علیف نشوم !

التماس دعا – تایماز اورمولو

بر گرفته از فیس بوک تایماز اورمولو

پروژه مرتضی پاشایی چگونه کلید خورد؟



مذاکرات هسته‌ای بین ایران وغرب در مرحله حساسی قرار دارد. رسانه‌ها و مردم مخصوصا در ایران بشدت اخبار را پیگیری می‌کند. کشورهای خارجی از موافق تا مخالف نیز بدنبال اخبار مربوطه هستند و اگر بتوانند تلاش می‌کنند تا بر روند آن تاثیر بگذارند. زمان به سرعت سپری می‌شود و شمارش معکوس برای اتمام زمان مقرر شروع می‌شود. بدلیل حساسیت موضوع, تصمیم بر این می‌شود تا در چند روز باقیمانده هیچ خبری به بیرون درز نکند جامعه‌ای که هر روز اخبار را پیگیری می‌کند ناگهان با یک خلا خبری مواجه می‌شود. افکار عمومی نگران است و بخش اقتصادی مردد و سردر گم. ناگهان یک خبر تیتر اصلی روزنامه‌ها و سایت‌ها می‌شود. خبر مرگ یک خواننده گمنام یا حداقل کم نام و نشان, به سرعت فضای خبری جامعه را پر می‌کند پیام‌های تسلیت از گوشه و کنار ارسال می‌شود. تجمعاتی برای یادبود در شهرها برگزار می‌گردد اما هسته اولیه این تجمعات چگونه و از جانب چه نهادهایی تشکیل می‌شود جای سوال دارد. رسانه‌ها و خبرنویسان آن از کجا خط می‌گیرند؟.

در جامعه‌ای که هر روز ده‌ها جوان تحصیل کرده، کودکان معصوم, مادران بی‌پناه, پدران زحمتکش اسیر مرگ زود هنگام در اثر بیماری و تصادف و سرطان و … می‌شوند در جامعه‌ای که مرگ افراد بسیار مهم‌تر و معروف‌تر و خوشنام‌تر‌, چندان توجه جامعه و رسانه‌ها را تحریک نمی‌کند. خبر مرگ دکتر هیئت و … نیز چندان انعکاس خبری نمی‌یابد اما مرگ یک خواننده گمنام با هدایت دست‌های پشت پرده در قالب یک پروژه خبری- اجتماعی از سوی نهادهای امنیتی تبدیل به خبر اول جامعه می‌شود.

حواس‌ها به آن سمت معطوف می‌شود انگار خبر مهمتری وجود ندارد .افکار عمومی برای چند روز هم که شده اخبار هسته‌ای را تا حدی از یاد می‌برد تا نتیجه مذاکرات مشخس شود.

بنابراین این خواننده همانطور که قبلا چندان مهم و مطرح نبود مدتی بعد هم به فراموشی سپرده خواهد شد حتی مراسم چهلم هم جلب توجه نخواهد کرد چون هر پروژه‌ای یک زمانی دارد و زمان پروژه مرتضی پاشایی هم محدود و موقت است.

Sunday, July 27, 2014

نقدی بر مصوبات 24 گانه احیای دریاچه اورمیه



داود نیک‌کامی، استاد آبخیزداری، عضو هیات مدیره انجمن آبخیزداری ایران


دریاچه اورمیه یکی از مهمترین منابع موجود در حوزه آبخیز و این دریاچه در کنار سایر منابعی چون منابع بزرگ آب زیرزمینی، منابع وسیع اراضی و خاک، منابع عظیم نیروی انسانی، منابع گسترده پوشش گیاهی، منابع با ارزش زیست‌محیطی و ... می‌باشد. متاسفانه مدیریت حاکم بر منابع این حوضه به مانند مدیریتی که بر عموم حوضه‌ها حاکم است، مدیریتی بخشی بوده و در این نوع مدیریت، هر یک از بخش‌ها صرفا با نگرشی تک‌بعدی و غافل از مفهوم پایداری، توسعه می‌یایند.

اتفاقی که در حوزه آبخیز دریاچه اورمیه افتاده هم دقیقا از الگوی مدیریت منابع در عموم حوضه‌های کشور تبعیت می‌کند. در این حوضه نیز هر یک از دستگاه‌های مسئول، بدون در نظر گرفتن تاثیرات طرح‌های عمرانی خود بر سایر بخش‌ها، اقدام به توسعه فعالیت‌های خود نموده‌اند. به عنوان مثال، در این حوزه اقدام به ساخت 56 سد شده، 9 سد در دست ساخت بوده و 39 سد هم در دست مطالعه است. 24 هزار حلقه چاه آب غیر مجاز در دو دهه اخیر در این حوضه حفر شده، مصارف آب شهری از 200 میلیون مترمکعب در سال 1362 به دو برابر در سال 1390 افزایش یافته و در بخش کشاورزی نیز توسعه اراضی زراعی از سطح 150 هزار هکتار به 450 هزار هکتار در سال 1390 رسیده است.

با در نظر گرفتن سطح حوضه منتهی به دریاچه نسبت به سطح دریاچه اورمیه که در شرایط پایدار می‌باید حداقل نسبت یک به 10 را داشته باشد، کاهش مشارکت سطح حوضه در تامین حقابه دریاچه نمود پیدا کرده و توسعه‌ چشم‌گیر فعالیت‌ها در بخش آب تاثیرات زیادی را در بخش‌های کشاورزی، محیط زیست، اقتصادی-اجتماعی و ... داشته‌ است. متاسفانه، چون این توسعه در قالب یک طرح جامع و یکپارچه نبوده، توسعه‌ای ناپایدار محسوب شده و مشکلات عدیده‌ای را از جمله خشکیدن دریاچه اورمیه، پایین افتادن سطح سفره‌های آب زیرزمینی، فرونشست دشت‌های حوضه، افزایش ریزگردها و ... گریبان‌گیر منطقه کرده است.

در چنین مدیریت‌هایی با حاد شدن مشکلات بخش‌های دیگر و بروز بحران، چاره‌ای جز تشکیل ستادهای مقابله با بحران و صرف وقت و اعتبارات هنگفت برای فائق آمدن بر بحران‌ها نیست. در رابطه با بحران خشکیدن دریاچه اورمیه هم ستاد ملی احیای دریاچه اورمیه با نشست‌های متعدد کارشناسی به جمع‌بندی‌هایی رسیده‌ که تا کنون تصویب 24 طرح توسط هیات دولت از خروجی‌های آن است. با بررسی این 24 مصوبه که 18 مورد آن اجرایی و شش مورد آن مطالعاتی است، مواردی را که به‌صورت مستقیم موجب ورود آب بیشتر به دریاچه اورمیه می‌شوند را می‌توان در پنج بند اجرایی زیر خلاصه کرد. سایر موارد اجرایی و مطالعاتی، نقش اساسی در کوتاه‌مدت در احیای دریاچه ندارند.

1- جلوگیری از برداشت غیر مجاز از آب‌های سطحی

2- ذخیره و رهاسازی آب در سد شهید مدنی تبریز منحصراً برای دریاچه اورمیه

3- انتقال آب از رودخانه زاب به حوضه دریاچه اورمیه

4- انتقال پساب تصفیه خانه‌های فاضلاب شهرهای حوضه به دریاچه

5- کاهش 40 درصد از حقابه آب‌های سطحی و زیرزمینی از طریق خرید

به صورتی سرانگشتی، اگر ظرفیت هر یک از موارد پنج‌گانه فوق را به اندازه ظرفیت یک سد فرض کنیم که در همه موارد این‌طور نیست، در صورت اجرای همه این بندها، توانسته‌ایم از تاثیرات سوء پنج سد از 56 سد ساخته شده در حوضه دریاچه بکاهیم. از طرفی، امکان‌پذیری اجرای مصوباتی چون بندهای اول و پنجم فوق‌الذکر، با توجه به تبعات اجتماعی و سیاسی مورد توجه قرار نگرفته است. کدام کشاورز و یا باغداری حاضر می‌شود تا حقابه عرفی خود را در شرایط نیاز روزافزون به آب، به سادگی از دست بدهد؟ آیا تنش‌های اجتماعی و یا مهاجرت به شهرها دارای تبعات ثانویه نخواهند بود؟ از طرف دیگر، حجم آبی که از اجرای بندهای دوم و سوم عاید می‌شود، به‌ترتیب سالانه 400 و 623 میلیون مترمکعب می‌باشد. با توجه به گستردگی سطح دریاچه فعلی و عمق کم آب و با توجه به درجه حرارت بالای آب و محیط دریاچه در این شرایط، فضای ایجاد شده چون تشتک تبخیر موجب هدر رفت آبهای ذخیره شده می‌شود.

با توجه به حجم آب دریاچه که در شرایط فعلی حدود چهار میلیارد مترمکعب، در تراز اکولوژیک 1274 متر، حدود 11 میلیارد مترمکعب و در شرایط کاملاً پر 32 میلیارد مترمکعب تخمین زده می‌شود، بررسی بیلان آبی در شرایط کنونی نشان می‌دهد که 1.2 میلیارد مترمکعب آب ورودی از طریق بارش مستقیم به سطح دریاچه، 1.9 میلیارد مترمکعب ورودی آب رودخانه‌ها، 420 میلیون مترمکعب ورودی مسیل‌ها و 216 میلیون مترمکعب ورودی زهکش آب‌های زیرزمینی در مقابل 4.45 میلیارد مترمکعب تبخیر، جمعا 650 میلیون مترمکعب تراز منفی آب در سال را به‌وجود آورده است. لذا باتوجه به مشکلات اجتماعی و سیاسی ناشی از اجرای بندهای 1 و 5 فوق، سایر بندها در مدت 10 سال صرفا قادر به تامین 3.7 میلیارد مترمکعب آب ورودی به دریاچه خواهند بود که با حجم آب موجود جمعا 7.7 میلیارد مترمکعب می‌شود که 3.3 میلیارد مترمکعب از تراز اکولوژیک و 24.3 میلیارد مترمکعب از دریاچه کاملا پر کمتر است. البته این در شرایطی است که سیستم انتقال آب از رودخانه زاب به دریاچه اورمیه در حال حاضر آماده باشد که متاسفانه نیست!

حال با این نتیجه‌گیری که مصوبات فوق با انتقال این حجم از آب شیرین قادر به حل مشکل بحران خشکی دریاچه اورمیه نبوده، مشکلات اجتماعی هم به‌دنبال دارد و از طرف دیگر استحصال این حجم آب شیرین قادر به حل بخشی از کمبود آب شیرین منطقه می‌تواند باشد، سوال بعدی این است که آیا منطقی نیست که این آب صرف حل معضل کم‌آبی منطقه شده و برای حل بحران آب دریاچه اورمیه دنبال راه‌حل عملی بود؟

حوزه آبخیز دریاچه اورمیه به عنوان یک سیستم پیچیده، مدیریتی جامع و یکپارچه را بر منابع مختلف آبی، اراضی زراعی آبی، دیم و باغی، منابع جنگلی و مرتعی، اراضی بیابانی، روستایی، شهری، منابع انسانی، معدنی و صنعتی و نهایتا منابع محیط زیستی می‌طلبد. مسلما در راهکارهای ارائه شده در قالب 24 طرح مصوب، بار دیگر مدیریت جامع و یکپارچه منابع به‌طور عملی غافل مانده و نگرشی تک بعدی و بخشی را در مدیریت منابع آب مد نظر دارند. آیا شایسته نیست تا در دوره بحرانی فعلی، مدیریت یکپارچه منابع مد نظر قرار گرفته تا از اثرات سوء ناشی از اجرای این مصوبات بخشی چون اراضی کشاورزی از حیض انتفاع ساقط شده، تغییر معیشت بهره‌برداران این اراضی، مشکلات ناشی از مهاجرت به شهرها، مشکلات زیست محیطی و ... جلوگیری به‌عمل آید؟

در مدیریت جامع و یکپارچه منابع مختلف یک سیستم پیچیده و حساسی چون حوزه آبخیز دریاچه اورمیه، می‌توان از مدل‌های بهینه عمومی در مدیریت جامع حوزه‌های آبخیز ، الگو‌های بهینه برنامه‌ریزی چند هدفی و دلفی بهره‌ جست. امروزه تجربیات خوبی از به‌کار بردن این‌گونه مدل‌ها در کشورهای پیشرفته وجود دارد و در پروژه‌های مختلف با موفقیت به انجام رسیده‌اند. در این‌ مدل‌ها، با در نظر گرفتن نسبت فایده به هزینه برای تمام ذینفعان منطقه‌ای و ملی و مشارکت آن‌ها تصمیم‌گیری‌های چند معیاره، با روش‌های سیستماتیک، تحلیل و حل تعارضات به نتیجه‌ای برد-برد دست یافته می‌شود.

در انتها امید است تا از نحوه مدیریت غلط منابع موجود در حوضه دریاچه اورمیه که مسبب بحران‌های متعدد شده درس عبرت گرفت تا در مدیریت سایر سیستم‌های طبیعی کشور تجدید نظر نموده و با مدیریت جامع و یکپارچه همه بخش‌ها، از بروز هر گونه تنش و بحران در هر یک از بخش‌ها جلوگیری به‌عمل آید. مسلما در چنین شرایطی از جامعیت، در احیای دریاچه اورمیه از پتانسیل‌ نیروی متخصص و اعتبارات تخصیص داده شده به بهترین وجه ممکن می‌توان بهره جست و به راه‌کاری کامل در جهت توسعه پایدار رسید.
 
«ایسنا»
 

Monday, May 26, 2014

رسوبات ذهنی و بحرانهای رفتاری/ عباس لسانی

« حالات ذهنی نابهنجار ارثی اند؛ این حالات ذهنی یا فرد را به سمت جرم سوق می دهند یا مسائل و معضلاتی در فرآیند اجتماعی شدن ایجاد می کنند » 

هانس آیزنک (1964 (Eysenck

با نگاهی بر تعاریف "فرهنگ " از دیدگاه جامعه شناسان و اندیشمندان مختلف، می توان بر این باور رسید که فرهنگ،پدیده و فرایندی است تاریخی- اجتماعی، که قابلیّت تغییر و شکل پذیری داشته و هچنین عامل وراثت نیز تاثیراتی   بر فرهنگ عمومی (مادی-معنوی) هر جامعه را دارا می باشد.

با تعمیم این قاعده بر جوامع مختلف بشری، تکثر و تنوع فرهنگی جوامع را نه به کل متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها، که تکوین یافته از روند و پروسه ی تاریخی هر ملت خواهیم یافت. که به مثابه حافظه ی تاریخی ملل، با عوامل مختلف انتقالی اعم از کتبی - شفاهی - رفتاری و وراثتی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و در «رفتارهای اجتماعی» هر جامعه انعکاس و به عنوان «میراث اجتماعی» شناخته می شود.

تاریخ ، که منشأ، بستر و عامل اصلی تطور تمدن و فرهنگ جوامع بشری به حساب می آید، خود متأثر از دو عامل اصلی، طبیعی (جغرافیا و اقلیم)، و غیر طبیعی (انسان؛ استعداد و خلاقیت های او) می باشد. دو عاملی که از بدو پیدایش انسان بر روی  کره ی خاکی، تأثیرات کلانی را بر روند و شکل گیری پروسه های تاریخی جوامع مختلف بشری در جای - جایِ این تک نگین منظومه ی شمسی داشته اند.

تأثیرات کلانی که موجب فراز و فرود ها - کامیابی  و نا کامی های تعیین کننده در عرصه های اقتصادی (بهره گیری ازمنابع طبیعی و شیوه ی تولید با توجه به کمبود آب و کثرت زمین)، سیاسی (نوع سیستم حکومتی) و اجتماعی ( سیویلیزاسیون و تطور فرهنگی) بوده و به رغم "همگونگی ها"، زمینه ساز تکثر، اختلاف و تنوع فرهنگی در میان اقوام و ملل مختلف گردیدند.

همین عوامل در میان گروههای مختلف اجتماعی، منجر به بروز هنجارها و ارزشهای اجتماعی متنوعی شدند که ضمن تجمع «ویژگیهای فرهنگی» مختلف در محیطهایی خاص و متفاوت، «مجموعه های فرهنگی» مجزائی پدیدار گردید که با انگاره ها و احساسات نزدیک به هم، «حوزه ی فرهنگی- تمدنی» مشخصی را به وجود می آورند. به مانند حوزه ی تمدنی – فرهنگی عظیم و گسترده ی" شرق "، شرقی که گهواره ی تمدن بشری نیزخوانده می شود. سرزمینهایی که در روزگاران باستان، خاستگاه علوم مختلفه بودند، به عللی چند، ازجمله : « شیوه ی تولید آسیایی » ، « دسپوتیسم  یا استبداد شرقی » ،   « سُنن اجتماعی خاص » و « وابستگی » از موقعیت پیشتاز خود در قافله ی پیشرفت جوامع جهانی بازماند و بر جرگه ی دنباله روان پیوست، که اختصاراً  به تاثیراتشان بر ملل شرق در ابعاد مختلف  خواهیم پرداخت که چگونه عوامل مورد بحث به مانند حلقه های زنجیر عمل نموده و شرایط رکود تمدنی- اجتماعی در آسیا را فراهم آوردند.

"شیوه ی تولیدی"[1]که به دلیل دارا بودن شاخصه ها و ماهیت ایزولاسیونی خود به لحاظ  اقتصادی - اجتماعی  خصوصاً در مناطق روستایی، موجب "فرو رفتن"[2] آنان در خود و سُنتهای خود بوده و همچنین عامل پیدایی یا تشدید "سُنن اجتماعی" مختلف از جمله: « پدر سالاری » که دسپوتیزم یا استبداد را در درون جامعه ی کوچک یعنی خانواده نهادینه نمود و با تعمیم و گسترش آن بر جامعه ی بزرگ، سیستم حاکمیتی« پاتریمونیالیستی» یا همان "پدر سالاری" حکومتی ، روح استبداد گری و استبداد پذیری را به جزئی لاینفک از فرهنگ عمومی ملل شرق در آورد و با تداوم آن طی قرون و اعصار، روح خود کم بینی - تسلیمیّت و به تبع آن روح بردگی را بر جوامع مختلف آسیایی حاکم نمود که یکی از نتایج آن، انفعال در مقابل نفوذ و هجوم سیاسی- فرهنگی و اقتصادی دنیای غرب بود که راه  را برای استعمار و استثمار این ملل، هموار نمود و نتیجه ای جز «وابستگی» برای جوامع شرق در بر نداشت، اینها و علل دیگری چند، باعث عقب ماندگی دنیای شرق در عرصه های مختلف بوده و مُمَیّزه ی جامعه شناختی و روان شناختی آن از جوامع غربی را پدیدار ساخته است.

در نگاه و بررسی کلی بر شاخصه های مدنی – فرهنگی، ملل شرق مشترکاتی عمده و کلی با یکدیگر دارند.اما با مُداقّه بر اجزاء آن، تنوع  و تکثُر فرهنگی و سُنّتیِ بسیاری را نیز شاهد خواهیم بود که نشأت گرفته ازباورهای فرهنگی - دینی و ایدئولوژیک و همچنین موقعّیت جغرافیایی- سیاسی جوامع مختلف آسیایی می باشد.

مواجهه و عکس العملهای مختلف و متنوع ملل، با پدیده ی دیر پای استبداد و مسئله ی «وابستگی» که خود از علل اصلی هژمونی اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی ِ دنیای غرب- بر جوامع شرقی بود، مبیّن روح یا فرهنگ حاکم بر هر جامعه ای می باشد، که خبر از حدّت تاثیر عوامل فوق الذکر در کوران حوادث تاریخی بر آن جامعه را دارد.

پدیده ای ( روح حاکم یا فرهنگ ) متشکل از مجموع عناصر عینی و ذهنی، که از سرچشمه ی تاریخ آغاز گشته و در بستر سازمانهای اجتماعی جریان یافته، از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و به عنوان میراث اجتماعی- فرهنگی، جوامع امروزین را- تحت تاثیر اجتناب ناپذیر خود قرار داده است.  به نظر نگارنده، نقد فرهنگ و آداب گذشته ی ملل و یا جوامع بشری- در خارج از ظرف زمانی آن، کاری است عبث، اما پالایش نمودهای عینی و رسوبات ذهنی ِ نا مطلوب آن، نه تنها غیر ممکن نمی باشد بلکه برای تمامی جوامع امروزین الزامی و ضروری است، که در صورت عدم پرداخت مو شکافانه از سوی مولدین اندیشه یا همان روشنفکران جوامع مختلف، بدون شک نه تنها سیر سیویلیزاسیونی جوامع بسیار کند و بی قواره خواهد بود بلکه باعث تشدید تاثیرات سوء بر فرایند مدرنیزاسیون، در پروسه ی گذر از اعصار مختلف از جمله در مقاطع بسیار حسّاس دوران گذار از سنّت به مدرنیته و یا از مدرنیته به پسا مدرن به دلیل تزلزل هنجارها و معیارهای گذشته و عدم جایگزینی هنجارهای مناسب و معاصر، شاهد ظهور  معضلات و حتی بحرانهای جامعه شناختی  و روانشناختی ناشی از تضادهای رفتاری – روانی  در جوامع خواهیم بود، از آن جمله می توان بر پدیده ی "آنومی"[3] اشاره نمود ، که خود یکی از علل اصلی پدیداری معلولی بس ویرانگر به نام "نیهیلیسم" یا پوچ گرایی می باشد .

کم نیستند نمونه هایی از این دست در سرزمینهای شرق و حتّی جهان سومی که علی رغم ظاهری مدرن و برخوردار از مظاهر مدرنیته ماهیتی دیگرگون دارند، چنانکه در روابط اجتماعی افراد جامعه با یکدیگر- روابط درون خانواده- روابط گروههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، طبقات و اقشار مختلف باهم و برهم و در نهایت رابطه ی تمامی آنان با حاکمان، نشانگر ماهیت متفاوت آن با صورت های ظاهری جوامع می باشد که « رفتارهای اجتماعی » آنان تمایل وافری بر الگوهای رفتاری اسلاف خود دارند اما با اَشکالی نوین. اگر در جوامع ابتدائی شاهد سیستم پدرسالاری یا مادر سالاری در متن خانواده هستیم امروزه نیزهرچند در مواردی نشانه های کم رنگ شدن آن سنّت کهن ملموس است اما تا حذف کامل و ماهُوی آن از متن خانواده ها فاصله ی زیادی داریم زیرا شاهد پیدایش پدیده یا جایگزین هایی با اَشکال مختلف، همانند : زن سالاری -  فرزند سالاری و دیگر سالاری ها ، در درون جامعه ی کوچک می باشیم که گویای تداوم و جریان روح استبداد گری و استبداد پذیری در درون هسته ی مرکزی اجتماع می باشد.

چنانکه در قرون گذشته پدر خانواده را خارج از محیط خانه (موضع ضعف) در مقابل ظلم  و استبداد حاکمان و اربابان، مطیع، متحمل و خنثی می بینیم، اما در درون خانواده ( موضع قدرت) به همان اندازه خشک، متعصب، بی رحم، جابر، پرخاشگر و مستبد می یابیم. نمود اجتماعی  این واقعیت را می توان در روابط تمامی طبقات، اقشار، گروهها و سازمانهای اجتماعی- سیاسی ( رابطه ی: ارباب رعیتی ) و همچنین در میان فِرَق، مذاهب و نحله های فکری – ایدئولوژیکی؛  به صورت ( رابطه ی: مراد و مریدی) شاهد بود.

با نگاهی گذرا بر اوراق تاریخ معاصر در جغرافیای سیاسی ایران و بالحاظ سطور فوق، امروزه نیز استبداد و استبداد پذیری را در میان تمامی اقشار و آحاد جامعه می توان به عینه شاهد بود. که اینان همه، باقیمانده ی افکار و سُننی است که به واسطه ی رسوبات ذهنی، از دورانهای مختلف بالاخص دوران انحطاطی فئودالیته یا به تعبیری دقیقتر " شبه فئودالیته "[4]  به جوامع  معاصر انتقال یافته است، چنانکه اگر جنبشی مردمی و ضدّ استبدادی سر بر آورد و با شعارهای عدالت طلبی – آزادی خواهی – تجدد طلبی و... بر مستبدی غالب  گشت و نخبگان جنبش را بر اریکه ی قدرت نشاند، دیری نپایید که با تثبیت قدرت، همانان-  به خود کامگانی قهار مبدّل گشته و دمار از روزگار همان توده ای که عامل به قدرت رسیدن آنان بوده اند را در آوردند. این واقعیت نه تنها در مرحله ی اثبات قدرت، که در مرحله ی نفی نیز کارکرد دارد. تجربیات بشری نشان داده است برای بالا بردن قدرت مانور و تاثیر گذاری  در نفی قدرت حاکم، انسجام و سازماندهی، یکی از اساسی ترین ابزارهایی است که نافیان قدرت، با لحاظ شرایط عینی و ذهنی هر جامعه، از آن بهره جُسته اند، اما به دلایلی چند، و تحت تاثیر موارد فوق الذکر، معمولاً از حصول نتایج مطلوب باز مانده اند.

تحزّب که یکی از انواع سازماندهی های اجتماعی – سیاسی جوامع بشری می باشد، عمدتا  پدیده ی جوامعی است که به لحاظ فلسفی، جامعه شناختی و روشنگری از عقبه ای مستحکم برخوردار بوده و دمکراسی را کسب نموده اند. یعنی؛ این پدیده محصول سیر طبیعیِ نظری و عملیِ آن جوامع می باشد. حال آنکه، اگر به تقلید یا تحت تاثیر جوامع دمکرات، مدرن و توسعه یافته (به لحاظ سیاسی- اجتماعی)، تشکل یا احزاب سیاسی ای  در جوامع فاقد شاخصه و موئلفه های فوق الاشاره، به  وجود آمد، فارغ از اساسنامه و مرامنامه های ویترینی، معمولاً در اولین فرصت مناسب با زیر پا نهادن یکی از اصول اولیّه  و اساسی تشکّلهای سیاسی – اجتماعی، یعنی « سانترالیسم دموکراتیک» روابط میان اعضا و هیّت مدیره با چرخشی صد وهشتاد درجه ای مبدل به رابطه ی ارباب- رعیتی گشته و زمینه را برای ایجاد دیکتاتوری جمعی یا همان هژمونی اولیگارشی فراهم آورد و بدین ترتیب بستری مناسب برای ظهور دیکتاتوری فردی که مصداق و مثالهای فراوانی را در بستر تاریخی جهان و منطقه می توان بر آن یافت،  گردید.

 با تأکید و یاد آوری تأثیرات غیر مستقیم، امّا اساسی رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، در بروز "اگوسانتریسم" یا خود مداری [منفی]، که مانع اساسی هر نوع "کالکتیویسم" یا جمع گرایی [مثبت] می شود- تاثیرات مستقیم انواع سیستمهای حکومتی توتالیتر که بر آمده و لازمه ی دوام و بقای سیستمهای دسبوتیستی می باشند را نباید از یاد بُرد. وجود جوّ پُلیسی و امنیتی در جوامع  غیر دموکراتیک، با حاکمان تمامیّت خواه، فضا را برای تنفس مخالفین آلوده نموده و روابط لزوماً دموکراتیک درون تشکیلاتی را به بهانه ی مخفی کاری های گروهی در مقابل نفوذ نیروهای امنیتی، کاملاً بسته نگه می دارد و گردش اطلاعات و آزادی روابط را مُختلّ کرده، دچار تمرکزگرایی شدید می نماید و بستری مناسب برای خود کامگی های درون تشکیلاتی فراهم می آورد که لایه های زیرین هِرَم را به مرور بر اطاعت محض سوق داده و هر گونه اعتراض به خود کامگی در رأس هِرَم را با چوب خیانت سرکوب و یا به سکوت وا می دارد. عوامل  فوق الذکر، نه تنها به خودی خود مانع از تشخیص و پیشگیری خطراتی است که هر گروه یا سازمانی را در راه رسیدن به آرمانهای خود تهدید می کند بلکه مولّد  یا موجب آفت هایی بس ویرانگر است، آفت هایی از قبیل : بروکراسی شدید و خشک - انحرافات استراتژیک- اتخاذ متد و یا تاکتیکهای غلط  از سوی سیاست گذاران سازمان– سئکتاریسم و ارجحیت دادن منافع تشکیلاتی بر منافع آرمانی یا ملی – سهولت نفوذ نیروهای امنیتی و در حد غیر ممکن بودن شناسایی و خنثی نمودن آنان (به دلایل فوق الذکر و دلایل دیگری چند که خود مقال و مجالی دیگر می طلبد) -  تحت کنترل در آمدن برخی از نیروها، بالاخص نیروهای تاثیر گذار در تشکیلات، با حربه ی تحمیق، تطمیع ، ارعاب و... نهایتاً در اکثر موارد مدیریت تشکّل توسط حاکمییت. [5]  البته  روی  دیگر این سکه، شخصیت پرستی و قائل بودن قابلیتهای شخصیتی خارق العاده در اشخاصی است که خود نیز وجود توانایی های مورد انتظار  از سوی مریدان[6]  را در خود باور ندارند، اما با تکرار و اصرار مریدانی که تحقق توهمات و آرزوهای جاه طلبانه ی خود و همچنین استحکام و دوام  اعتبار و موقعیت کاذب خویش را در بزرگنمایی مراد خود می بینند، دچار خود شیفتگی، خود خواهی و توهم شده و به تبع آن، توان نگاه از زوایای مختلف بر اوضاع و واقعیات را از دست می دهند. که همین امر باعث خطاهای فاحش در تحلیل مسائل شده، و منجر به اشتباه محاسباتی در بر آورد معادلات مختلف می شود و بدین ترتیب ضرباتی معمولا جبران ناپذیر بر آرمانهای ملتی ستمدیده،  با ایجاد انحرافاتی عدیده  در مسیر مبارزاتی حرکتهای اجتماعی وارد می آورند. که مهمترین پادزهر این سموم خطرناک همانا معیار قرار دادن افعال، رفتار و خروجی آنان است که بدون آگاهی لازم از امور و دارا بودن شخصیت مستقل و آزاده، نیل به این مهم امکان پذیر نخواهد بود.

اینان گوشه ای از علل و عواملی هستند که دور تسلسل باطلِ استمرارِ استبداد را در جوامع امروزین شرق، به رغم مبارزات طولانی برای ایجاد دموکراسی، ممکن ساخته اند . چنانکه مُقدمتاً اشاره شد ،شرایط ( همگونگی  یا  ناهمگونی ) و موقعیت ( غالب یا مغلوب ) گروههای انسانی، تاثیر گذاری و تاثیر پذیری از همدیگر رامتفاوت می سازد. یعنی به لحاظ روانشناختی و رفتارشناختی ، آنان را در مسیرهایی متخالف قرار داده و ارزشهای فرهنگی، اعم از مادی و معنوی و هنجارها و ناهنجاریهای اجتماعی آنان را متناسب با موقعیت شان شکل می دهد. چنانچه در بررسی  فرهنگ ملل غالب و مغلوب ، خصایص و ویژگی های فرهنگی – مدنی آنان، همچنین تصور و تلقی از خود و از دیگران، و دیگران از آنان، تفاوت فاحشی آشکار می گردد.

در این بین سیاستگذاران ملل غالب که خود، بر آمده - حامل- عامل و حاصل ویژگی های مدنی – فرهنگی ملل غالب هستند برای حفظ  و دوام سلطه ی سیاسی ، نظامی و فرهنگی بر سرزمینهای تحت اشغال خود، با ایجاد مکانیزمی ویرانگر، طرحهای غیر انسانی و بیرحمانه ای را با هدف حذف ماهُوی ملل مغلوب، برنامه های کوتاه مدت و بلند مدتی را اعمال، و زمینه را برای استحاله ملی فراهم نموده و تا نابودی کامل ملت مغلوب، موتور ماشین استحاله را هچنان گرم نگه میدارند.

1) فرهنگ خاص علوم سیاسی ، حسن علیزاده – ص 214

2) جامعه شناسی سیاسی، موریس دوورژه – ص 50

3) جامعه شناسی ،آنتونی گیدنز -  ص 300،  مفهوم  آنومی را نخست امیل دورکیم مطرح کرد . سخن دورکیم این بود که هنجارها و معیارهای سنتی در جوامع مدرن متزلزل می شوند بی آنکه هنجارها و معیارهای تازه ای جای آنها را بگیرند. هر گاه که  معیارهای روشن و شفافی برای هدایت رفتارها در حوزۀ معینی از زندکی اجنماعی وجود نداشته باشد ، آنومی پدید می آید به اعتقاد دورکیم، در چنین اوضاع و احوالی مردم احساس بی هدفی و اضطراب می کنند.

(4 تضاد دولت و ملت، محمد علی همایون کاتوزیان – بخش اول) ویژگی های علمی نظریه ی حکومت خودکامه.

5) بدون تردید فعالان صادق،با ایمان و خستگی ناپذیر حرکت ملی آذربایجان به رغم وجود خطرات و تهدید های فوق الذکر و همچنین  مجهول و ناشناخته که در کمین حرکت ملی هستند، با تکیه بر تجربیات تاریخی، بالاخص وقایع چند دهه ی اخیر و همچنین با تلاش برای ارتقاء و توسعه ی بلوغ سیاسی – ملی خود و جامعه ی آذربایجانی،و بالاتر از همه با ایمانی راسخ و خلل نا پذیر به رهایی ملت آذربایجان از اسارت، بر تمامی موانع و معضلات طبیعی و صُنعی، فائق آمده و همچون گذشته کار و فعالیت های گروهی – تشکیلاتی خود را تحت هر عنوان یا قالب (با نام یا بدون نام) و با انسجام بیش از پیش و دور از رقابتهای غیر لازم و مضرّ، با به رسمیت شناختن تکثر سلایق و روشهای تاکتیکی گروههای غیر از خود و با تعامل یا حداقل تبادل اندیشه (نقد، نقد پذیری و مهمتر از همه اصلاح پذیری)،حسّ رقابت نا سالم تزریقی از سوی عاملین شوونیزم  را از تهدید به فرصت مبدل نموده و با انسجام گسست ناپذیر، بال و پرهایی برای پرواز بی نقص کبوتر آزادی آذربایجان یعنی حرکت ملی آذربایجان خواهند بود.

6) افرادی ضعیف و اوپورتونیست که قضاوتها ی خود را نه بر منطق و حقیقت واقع، بلکه  بر اساس نوع روابط و منافع جاه طلبانه ی شخصی خود بنا می نهند .

عباس لسانی / اردبیل 1393